منی دیگر

اینجا بیشتر از رنج هایی که میکشم مینویسم

منی دیگر

اینجا بیشتر از رنج هایی که میکشم مینویسم

اضطراب

چهارشنبه, ۱۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۷:۵۹ ب.ظ

سلام

میخواستم بعد از اینکه کتاب فعلی رو تموم کردم بیام پست بذارم،اما یه مساله ای پیش اومده که فکر کردم به حرفهای بقیه احتیاج دارم.

وقتی به کلیت قضیه فکر میکنم مسخره بنظرم میاد اما نمیدونم این اضطراب از کجا میاد.

همسر من،برای فروشگاه دوستش کار میکنه،یعنی یه جورایی کار از همسرم،مایه از دوستش.

یه دختری هم اورده که اونجا کار کنه،الان من همش توهم این رو دارم که نکنه بهم خیانت کنه.

همش اضطراب دارم.بعد کلی با خودم حرف میزنم که اینا فقط توهمات ذهن توعه،مگی هرکی هرجا با یه دختری  بود باید خیانت کنه،چرا قبلا که با دخترا کار میکرد این حس رو نداشتم؟

نمیدونم.اونموقع اصلا به ذهنمم نمیرسید خیانت،الان نمیدونم این اضطراب از کجا میاد.

حال ادمی رو دارم که حس میکنه قراره زندگیش از دست بره.

امروز کلی ذهنیاتم رو نوشتم،با پسرم رفتیم بیرون،با یه عده چای دورهمی خوردیم،اضطراب نداشتم اما به محض اینکه تنها میشم یا به همسر و کارش یا اون دختر فکر میکنم استرس ته قلبم میاد.

بارها به خودم گفتم زندگیتو بکن،هروقت از چیزی مطمین شدی میذاری میری.

گرچه فکر نکنم بذارم برم ،چونکه پای رفتن ندارم.

نمیدونم چرا انقدر پررنگ شده،

یه دلیلش شاید خانوادم هستن،انگار به ذهن همه میرسید،تا پسر خواهرم از فروشگاه اومد،خواهرم ازش پرسید دختره چه شکلی بود،خواهرزاده ام گفت حواسم به این چیزا بود،دختره خوشگل نبود.

من خودمم دیروز یه سر رفتم،دختره بنظرم دختر خوش برخورد و اجتماعی بود.همسرمم ازش تعریف میکنه،میگه دختر خوبیه.

یه دلیل دیگش رابطه خراب اینروزهای ماست.همسرم تقریبا دوهفته ای هسی ت که یا شبا نمیاد بخاطر مشغله کاریش یا اگر بیاد دیر موقع میاد،ساعت ۱.۵ ،۲.

چند روز یه بار یه قبل از ظهر خونه میمونه که اونم دعوامون میشه.اون احتمالا انتظار داره حالا که بعد از چند روز وقت استراحت و تفریح  پیدا کرده،به میل خودش باشه.

منم انتظار دارم حالا که بعد از چند روز خونه اومده جبران نبودنش رو بکنه و بیشتر همسری و پدری کنه و به خواسته من اهمیت بده.

اینها باعث دعواهای بدی میشن.

 

بنظرم رسید باید با همسرم حرف بزنم،نه مستقیما در مورد دختره،بطور کلی بگم نگرانم و دختره رو هم بگم مثلا این هم میتونه باشه.

دلم میخواد یکی بهم قوت قلب بده که اتفاقی نمیفته،میشه باهام حرف بزنید؟

  • زهره ی روان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی