منی دیگر

اینجا بیشتر از رنج هایی که میکشم مینویسم

منی دیگر

اینجا بیشتر از رنج هایی که میکشم مینویسم

در ادامه پست قبل

يكشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۹، ۰۶:۱۲ ق.ظ

من و همسرم اشتی کردیم،همینجوری،زنگ زدم و بهش گفتم پول بریز به حسابم،و اونم عادی برخورد کرد.شب که اومد خونه من داشتم میوه ها رو میشستم،متوجه اومدنش نشدم.

قبلنا که هنوز عروسی نکرده بودیم یه بار گفتم هر وقت قهر کنم چکار میکنی،گفت اروم میام از پشت سرت بغلت میکنم غافلگیر بشی قهرت یادت بره.

هیچوقت اینکارو نکرده بود.

یه بار بهش گفتم یادته اونموقع ها این حرفو میزدی 

دیشب دیدم اروم اروم داره میاد،احتمالا میخواسته بیاد بغلم کنه بخاطر قهر صبحم.

من پشت اپن دیدمش و نشد نقشه اش عملی بشه.

ما اشتی کردیم باهم خوبیم فعلا اما من انقدر اینجا سرزنش میشم حالم بده،هنوزم حالم بده،

من بارها گفتم وبلاگ باعث ادامه دار شدن حال بدم میشه.

انقدر که حس من مقصرم من بدم از اینجا میگیرم.

من به خودی خود ادم خود سرزنشگری هستم.

اونسال که خونه مادرشوهرم بودم مادرشوهر و پدرشوهر حرفشون میشد من ته قلبم یه حس من مقصرم داشتم،بچه هاشون مشکل دار میشدن و مادرشوهر حرص میخورد من یه احساس من مقصرم یا حالا من باید چکار کنم داشتم.

میخوام بگم انقدررر بی معنی.

حالا الانم جایی که فکر میکنم مقصر نیستم میبینم مقصرم،من مقصرم چون نمیرم خرید،چون بچه ها رو درست تربیت نمیکنم چون قهر میکنم چون دعوا میکنم چون هیچکار نمیکنم وقت تلف میکنم و و و 

کوه بزرگی از خودسرزنشگری و حس منفی بهم میده که از قهر صبحم با شوهرم انرژیش بیشتره.

الان از ۴ صبحه بیدارم.یه حس بد دیگه هم دارم.بعد از اون خوابم،و متاثر از حرفهای اینجا،همش حس میکنم یه روز شوهرم ولم میکنه میره،چون من بدم،

اونم نیاد منو مقصر میکنه،

چرا بچه ها این وسیله ها رو خراب کردن،چرا حوله رو انداخته تو حیاط.

دیروز بعد از ظهر یه سبد چای و خوردنی برداشتم با بچه ها رفتیم تو طبیعت،یک کئلومتری فاصله داشت،سعی میکردم حالمو خوب کنم،بی نهایت غمگین بودمگ

من صبح تا حدودی با خودم کنار اومده بودم.قبل از اینکه بیشتر بگه و من قهر کنم تو دلم گفتمخوب نمیرسه اشکال نداره خودم میرم،نمیذارم حالمو خراب کنه،همون جریان مسئولیت ۱۰۰ درصد رو تو ذهنم مرور کردم،این باعث شد ازش خشم و توقع نداشته باشم و حالم بد نشه.نمیدونم چی طد که بحثمون ادامه پیدا کرد و اون گفت من فقط مادرمو میبینم و باقی ماجرا

حالم بعدش بشدت بد بود،به هر دری میزدم نمیشد،رفتم مرغ گرفتم ،توی راه سر کوچه یکم نشستم و به صدای کنجشکها و سکوت و صدای ماشینا گوش کردم.گفتم امروز رو فقط تو لحظه حال زندگی میکنم تا غمم از یادم بره.اما یادم رفت.بعد که اومدم و اون پیام رو برای شوهرم دادم از بار حرفهای گفته نشده و حق ضایع شده ام کم شد و سبکتر شدم.اما همچنان حالم بد بود،کباب درست کردم،البته پسرم درست کرد،من اخراش رفتم.بنظرم بدمزه ترین غذای دنیا بود،اصلا نخوردم.

بعد از اینکه حیاط رو گربه شور کردم،چای دم کردم بریم.ده بارم اینوسط با دخترم درگیر بودم،چون یکی از اتاقا و انباری شده انبار وسایل همسرم و ایندفعه شیر موز و کلوچه و ادامس بود و هی میرفت برمیداشت و باید چک و چونه میزدم نکن،هم چون غذا نمیخورد هم چون بی رویه ادامس برمیداشتن.

بعدش بردمشون با اب لوله بازی کردن.کنار خونمون مزرعه هست و لوله از چاه میاد که زمینو ابیاری کنه.

خوب بودم حالم خوب بود.

فکر کردم باید کارهایی بکنم که حالمو خوب میکنه،میوه هم داشت تموم میشد اما من بیشتر بخاطر این رفتم که حالم خوب بشه،

رفتم خرید کردم و روی فلش فیلم ریختم،برگشتم داشتم میوه ها رو میشستم که همسرم اومد.

حالم چندان بد نبود هرچند که یه لایه غم ته قلبم بود،اما خوب بود تازه داشت اثار جسمانی حال بد صبح بهم معلوم میشد،مادرد شدید جشم درد و سردرد و پف شدن زیر چشمام و خستگی بیش از حد.

تو راه همش فکر میکردم یه ادم چقدر میتونه به خودش ظلم کنه که من میکنم.اینهمه درد جسمی بخاطر چی

خوب بودیم هرچند عشقولانه نبودیم،هرچند من غمگین بودم احتمالا بخاطر شماتت از اینجا و حس اینو دارم که همسرم رو یه روزی از دست میدم بخاطر رفتارم.

شب که باز دیدم با خستگی داره کارتن جابجا میکنه تو دلم گفتم این مرد برای کی داره انقدر تلاش میکنه،چته تو

رفتم پیام صبحم رو پاک کنم،نشد،بهش گفتم گوشیتو بده ،گفت چکار داری گفتم صبح بهت پیام دادم میخوام پاک کنم،نخونده بودش هنوز،تازه بیشتر دلش خواست بخونه ،رو گوشیش پیامم نبود چون اونموقع هنوز اینترنت نداشت،گفت گوشیتو بده از روش بخونم،چی گفتی،حتما بهم فحش دادی؟

بعدش دیدم پیامم رو خونده.

 

تو اون پیام یه جا براش نوشتم وقتی من ناراحتم دودش توی چشم بچه ها و خودت هم میره،

بهش گفتم دعوای ما برد و باخت نیست،دو سر برد یا دو سر باخته.

دیشب خیلی سعی کردم به ذهنم بسپرم چکار کردم که بیکار نمیشم.

دخترم پوست موزها رو ریخته بود تو خونه،موزهاشو هم نخورده بود،اونا رو جمع کردم،دخترم گفت اب انار میخوام،تو لیوان اب انار رو گرفتم و انارم گذاشتم تو بشقاب گفتم تو این بخور تا نریزه تو خونمون،بعد دیدم انار رو بدون بشقاب دستش گرفته برده ریخته توی اتاق.بهش گفتم بیا کمک کن اما یه دون انار جمع کرد بعد رفت سوار ماشین شد.

چند تا از این گیره برچسب دارها گرفته رودم برای وسایل همسر،پسرم گفت چیه برلش توضیح دادم چیه و چجوری باید بچسبونی،

بعد دیدم بهم میگه حولمو بهم بده،بعدا متوجه شدم همه گیره ها رو زده به دیوار اتاقش و وسایل خودش شامل حکله و کیف و ... رو اویزون کرده.

دخترمم میگفت حوله میخوام،حوله بابارو،چون حوله بابا جدید بود،بهش دادم بعد دیدم انداخته تو حال،وقت نشد بردارم نفهمیدم کی برده انداخته تو حیاط شایدم دختر عمه اش برده..

بعدم بچه ها با بابلشون رفتن خونه مادربزرگ،من شام درست کردم،میوه ها رو شستم،نمک دون جدید خریدم پسرم گفت میخوام نمک بریزم دیده بود داره میریزه و رو کابینت پر نمکه گفت بیا بریز،کور شم،ترسیده بود شاید دعواش کنم چرا ریختی،باید میذاشتم خودش بریزه تو نمکدون هرچند از اینور اونورش بریزه رو زمین.

بعد بهشون شام دادم،یه عادت بدشون اینه کا سر سفره نمیان.چون کم غذا و بد غذا هستن میگفتم بذار بخوره ولش کن،البته بیشتر چون روی اونومبل کارتون میبینن و خوردنی میخورن،گاهی وعده های اصلی رو میخورن.دیشب به دخترم گفتم بیا شام بخور گفت نمیخوام،ناهارم نخورده بود،گفتم بیارم اونجا گفت اره،بردم رو مبل،کم خورده بود،بیشتر ریخته بود و یکی از دلایلی که مبلمون رو عوض نمیکنم اینه که الان نمیتونم مبل نو استفاده کنم بخاطر بچه ها،این مبله قهوه ایه و دلمم نمیسوزه هرچقدر کثبف یا خراب بشه،فوقش کثیف بشه جلد هاش رو درمیارم و میشورم.

بعدم مسواک زدن و خوابیدن،وقت خوابشون همسرم از خونه مادرش اومد،داشتم بچه ها رو میخوابوندم،گفت دلستر هست گفتم اره تو یخچال،بعد دید یخ زده،غداشم سرد شده بود،اعصابش خورد شد،بهم گفت هی بهم میگی غر میزنی هم میخوام نزنم نمیشه.

دلستر رو من دو روز پیش از دست بچه ها نذاشتم یخچال گذاشتم تو کابینت،موقع شام همسرم یادم افتاد تو یخچال نبوده،گذاشتم تو فریزر تا زودتر خنک بشه،بعد دیگه یادم رفته دربیارم،امروز بعد از ظهر در فریزر رو باز کردم دیدم واآی دلستره یخ زده که،گذاشتمش تو یخچال،تا موقع شام هم یخش باز نشده بوده و اعصاب همسرم خورد شده،بعدشم که رفت دید بچه ها رفتن تو اتاق و چقدر پوست ادامس ریختن چقدر ادامس باز کردن ریختن بیشتر اعصابش خورد شد.

الان یکم حالم بهتر شد،انگار کارهای خوبی هم کردم ،انقدر که شناتتم میکنید چشمم فقط کارهای بدم رو نیبینه و مغزم روش قفل میکنه،و هیچی نمیینم جز حس بدی که میگیرم از شماتت ها و سرزنش ها.

حس بدی که از حرفهای شما میگیرم صدبرابر بیشتر از حس بدی که از مشکلی که بابتش نوشتم هست.

خودمو بد میینم،تلاش میکنم بهتون بفهمونم من مقصر نیستم اما اخرش گوشه رینگ خفتم میکنید تا بهم بفهمونید من مقصرم و با دیدگاه شما ،البته که مقصرم و با دید خودم نه اگر فکر میکردم مقصرم چرا مشکل پیش میاوردم.

شاید یه مدت ننویسم،با همون چیزهایی که بهم یاد دادید زندگی کنم،همون مسئولیته اگر بتونم باهاش کنار بیام روش خوبیه،خشم و کینه رو از بین میبره و جلوی حال بد رو میگیره.

اگر فکر میکنید تو تربیت بچه ها مشکل دارم،لطفا برام چند تا کتاب بنویسید،نمیدونم کامنت دونی رو ببندم یانه،از یه طرف دلم نمیخواد هی منتظر جواب باشم و هی برگردم به وبلاگ از طرفی دلم میخواد حرفاتون رو بشنوم.

ازتون ممنونم بابت وقتی که میتونه صرف خودتون و بچه تون بشه و برای من میذارید اما این هجم از مقصر بودن رو نمیتونم تحمل کنم،یعنی قدرتش رو ندارم،از روزیکه دخترم افتاده تقریبا فقط همون پریروز حالم خوب بود،

نمیدونم این حال بد،چکش خوردنای اولیه برای صیقل شدنه یا نه،اگر فکر کنم همون مشت و مال اولیه هست باز دلم بیشتر خوش میشه.

 

 

 

 

 

 

 

  • زهره ی روان

نظرات (۸)

ما تو رو شماتت نمی کنیم به سوالهای توی ذهن تو جواب می دیم ولی چون جوابهای ما در تایید تو نیست تو حس شماتت بهت دست می ده 

شماتت دقیقا کاریه که تو داری با همسر و بچه هات انجام میدی و الان داری به سمت ما فرافکنی می کنی عزیزم 

حتی یک کامنت تو این وبلاگ گذاشته نشده که تو رو بد بدونه 

تمام کامنتها در این راستا بوده که اگر شرایط و وضعیتی وجود داره که تو ناراضی هستی و داری بابتش عذاب میکشی به خاطر عملکرد خودته اشتباه یا درست نتیجه هرچی که هست در پاسخ به عملکرد تو هست اگر اوضاع خوب نیست یعنی عملکرد تو خوب نیست 

حالا اینکه تو به این شکل برداشت می کنی که کسی اومده گوشه رینگ خفتت کرده یا کسی شماتت کرده یا کسی خواسته تو رو مقصر جلوه بده اینم واقعا مشکل خودته که باید با خودت حلش کنی 

و قبل از اینکه بری با برداشت های اشتباه خودت از حرفها زندگی کنی چندین و چندبار برو کامنت ها رو بخون و لااقل اگر میخوای به کار ببری درست به کارشون ببر 

 

تو اونقدر با دید جبهه گیرانه خوندیشون که اصلا ظاهرا متوجه قضیه نشدی حتی اون مسئولیت صد در صدی هم درست نفهمیدی ... خود دوستی و رسیدگی به خود رو هم هنوز نگرفتی داستان چیه 

 

چون به جای فکر کردن به حرفها، سبک سنگین کردنشون درکشون و رفتن به عمق معنا و مفهومشون فقط اینجا با ما جنگیدی تا ثابت کنی ما داریم اشتباه می کنیم 

 

جنگیدی تا ثابت کنی مقصر همه هستن به جز تو 

تا ثابتی کنی تو یک قربانی هستی 

تو این پست هم سریال من قربانی رو در مقابل ما ادامه دادی

اول توسط پدر مادرت قربانی شدی بعد خانواده شوهر و جاری و فلان بعد بچه ها و حالا هم ما 

 

حرفهای خیلی خوبی زیر پست ها زده شده که می تونه زندگی خیلی ها رو متحول کنه 

ما آنچه شرط بلاغ است با تو گفتیم 

تو خواه از سخن ما پند گیر خواه ملال 

پاسخ:
یه بار دیگه میخونمشون،همه ی کامنت ها رو،یه بار که حس من بدم من مقصرم،کمرنگ شد تو ذهنم.
من میدونم که من مشکل دارم و باید درست بشم اما چون حس شماتت میگیدم و بعد حس بد بودن نسبت به خودم،مشکلم که حل نمیشه هیچ،حالمم بدتر میشه،
البته حرفها رو تو ذهنم مرور میکنم که نمیدونم چی بوده که فکر کردی من اشتباه کردم.در مورد مسئولیت.
من تصمیم گرفتم طرف مقابلم رو خیلی روش حساب کتاب نکنم،مسئول بدونم خودم رو در کارها،کار اون کار من نکنم،
خوددوستی هم یعنی رسیدگی و توجه به خود،مثل فیلم مثل گوش دادن به صدای پرنده ها،مثل رفتن با بچه ها کنار مزرعه مثل لباس جدید خریدن برای خودم.

اگر میخوای تمام حرفهایی که حس سرزنش گرفتم رو مینویسم


وقتی داشتم پست رو مینوشتم بی نهایت گریه کردم ،پنج صبح بود،اخر سر خودمم فهمیدم که باز رفتم تو نقش قربانی،متاسفانه انگار تنها روشی که یاد گرفتم حقمو بگیرم همین فاز قربانی هست و توش هم انگار تبحر دارم،
اوندفعه که تو جاده با همسرم درددل کردم و برام کاپوچینو گرفت و اخنگ گذاشت و تو بهم گفتی چون صادقانه حرف زدی نوازشم گرفتی،ته قلبم راضی نبودم.مدتهاست حالم بهم میخوره از این روش که برای اینکه حقمو بگیرم و حرفمو به کرسی بنشونم به همسرم حس گناه و عذاب وجدان میدم
  • سایه نوری
  • زهره جان اصلا قضیه مقصر کردن نبودن.. 

    حرف ما اینه تغییر دادن دیگری ممکن نیست. واسه اینکه زندگیت، چیزی بشه که میخوای باید به خودت بپردازی..‌ 

     

    من اتفاقا از اثبات کردنهات و ... برداشت کردم که همچین حسی میگیری که گفتم شاید تراپی بیشتر به دردت بخوره؛ بعد تجربه ساختن و از تجربه هات اینجا گفتن.. 

    سایه جان 

    زهره مساله شناختی داره 

    شناختش از زندگی دچار اشکال هست که باعث میشه رفتارش اشتباه باشه 

    پیدا کردن یک شناخت درمانگر خوب تو شهرش و پرداخت هزینه اش و شنیدن همین چیزهایی که ما بهش گفتیم از این جهت که چون پول درست و حسابی پرداخت می کنه ممکنه به دستور العمل رواندرمانگر هم عمل کنه آره کمک کننده هست من قبول دارم تمام این حرفهایی که ما زدیم رو اگر پول داده بود و می شنید هم راحت تر قبول می کرد هم بهتر بهش عمل می کرد هم بیشتر بهش توجه و دقت می کرد

    تنها فرق ما با درمانگر شناختی اینه که بهش تکلیف می داد تا هفته بعد بهش میگفت این کارها رو نکن و این کارها رو بکن بنویس حست رو بهشون بگو و بیار 

     

    برای دارو درمانی هم که تا یکی افکار خودکشی نداشته باشه به افسردگی حادی که کلا باعث اختلال در کارهاش میشه دچار نشده باشه یا کسی که پرخاشگری و خشونتش به خودش و دیگران آسیب وارد نکنه نمی فرستیم 

    نمی دونم شاید زهره داره به بچه هاش آسیب می زنه ولی نگفته چیزی یا من متوجه نشدم که بخوام به سمت دارو درمانی هدایتش کنم 

     

    اما می دونم که گرهء ذهنش با شناخت درمانی باز میشه 

    بهترین شناخت درمانگر هم آلبریت الیس هست که کتاب های خود درمانی خیلی عالی داره 

     

    زهره جان می تونی از کتاب هاش استفاده کنی 

    کتاب 

    1- احساس بهتر، بهتر شدن، بهتر ماندن

    2- 5 درس برای زندگی عاقلانه 

    3- هیچ چیز نمی تواند ناراحتم کند هیچ چیز 

    4- بد نگوییم بد نشنویم

    5- افسانهء خود باوری 

    6 - چگونه شادی آفرین زندگی خود باشیم 

    7- ایجاد روابط صمیمانه 

     

    من اگر به جای زهره بودم یک سال یکسال و نیم با این هفت تا کتاب زندگی میکردم و بعد مثل ققنوس از زیر خاکستر سر در می آوردم.

     

    شاید اگر تو این یکسال گذشته به جای اینکه این همه با من چک و چونه می زد اینها رو میخوند نتیجه بهتری براش داشت

    نمی دونم شاید هم الان وقتی بخونه و ببینه تو زندگی واقعی ماها داره نمود پیدا می کنه تاثیر بیشتری داشته باشه 

     

    زهرهء عزیز من فکر میکنم خودم به شخصه حجتم رو با تو تموم کردم 

    هرچی لازم باشه بشنوی گفتم 

    بارها و بارها و بارها با زبونها و روش های مختلف هرچی لازم داشتی بشنوی رو از من شنیدی از این به بعد هرچی بگم تکراریه 

     

    الان بیا بیفت رو دور خوندن کتابهای خود درمانی شناختی و از تجربه ات تو این راه برای ما اینجا حرف بزن 

    می تونی کامنت هات رو هم ببندی  

    پاسخ:
    ممنون،همین کتابها رو میخونم،حتما،بهتره به جای گلایه کردن و غر زدن و دنبال مقصر گشتن و دنبال همدردی کردن و حق دادن به خودم بودن،که در اخرم اونچیزی که تو ذهنمه نمیگیرم و حالم بدتر میشه ،همین کتابها رو اینجا با شما بخونم.
    بی نهایت بار ازت ممنونم که برام وقت میذاری
  • بلاگر کبیر ^_^
  • خیلی خوبه که تصمیم گرفتی یه مدت کتاب بخونی زهره.

    من میدونم که کم کم همه چیز بهتر میشه در تو...  و تو عالی هستی. تو مقصر نیستی . تو فقط مسئولی جانم.

  • سایه نوری
  • اینقدر کامنت نسیم عالی  بود که من دیگه چیزی به این بخشش اضافه نمیکنم.. 

     

    فقط زهره جان بدون که این احساساتت: غم و گریه و خستگی و فلان تو این مسیر و به خصوص ابتدای راه کاملا طبیعیه.. 

     

    و خوددوستی کنار چیزهایی که گفتی، مفهوم بسیار عمیق تری داره (قبلا تو کامنتی که تو وبلاگم پرسیدی، گفتم بهت خلاصه) و در مراحل اول البته همینه و من به حرف نسیم گوش میدم و وارد مراحل بعدی نمیشم. اما هرموقع بشه تو وبلاگم، ایبوک یا چند محتوای دنباله دار پله ای ازش میگم و باهم حرف میزنیم  درباره ش جانم.. 

     

    و کلا از حرفهایی که در ادامه میزنم فقط و فقط هدفم دید دادنه جانم؛ کاملا واضح میگم. برداشت دیگه ای ازشون نکن زهره جان: 

    وقتی من میگم ممکنه (نه صددرصد هاا)  داری گاهی با سوالات سفسطه میکنی، تو میگی نه و دلیل میاری. من میپذبرم ازت یا میگذرم دیگه. میخوام بگم که باز و گشوده و راحت دیدن خیلی کمک رسانه. مثلا به شوهرت هم که بگی سفسطه میکنی، دلایل خودش رو داره و ممکنه بگن نه... 

     

    داشتن تعریف های متفاوت از یک مورد(مثلا همین ظلم که میگی) نوع برخورد باهاش رو متفاوت میکنه و اقدام علیهش رو هم.. مثلا ممکنه من بگم اصلا اینکه طرف نخواد پایه میز رو واسم درست کنه، به نظرم ظلم نیست. (یعنی تعریفم ازش رو که بزرگ و پیچیده کنم، میرسم به دلسوزی واسه خودم و ... ) زور کلماتی که مدام نشخوار فکریشون میکنیم، میدونی... 

     

    و ممکنه خب اینکه با هرچیزی، دیگری رو مجبور کنیم به انجام اونچه دوست نداره یا فعلا حالش رو نداره و ... هم از دیدهایی ممکنه ظلم محسوب بشه.. البته که واسه مجبور نکردن دیگری، قبلش نباید خودمون رو مجبور کرده باشیم؛ کاری رو کردیم با قلبمون، کیفش رو هم بردیم و حالا دیگه هیچی مهم نیست.(هیچی توقع، کردم تو نکردی و واگویه ی ذهنی و...)  و تو این قضیه چنان وسعت و عمقی رو تجربه میکنیم که اصلا دیگه نمی تونیم از دیگری بگیریمش.. 

     

    ظلم و اینکه فکر کنیم دارن حقمون رو میخورن یا هر معنایی که ازش بسازیم، گاهی از اونجا میاد که از زاویه دید دیگری ندیدیم؛ همه ی حق رو از آن خودمون دونستیم و رفتیم جلو یا حتی تصور کردیم که همه چیز رو می دونیم! 

     

    خلاصه اینکه دید باز، دیدن دنیا از دریچه نگاه دیگری و حتی از دیدهای مختلف در درون خود،، دنیا و اتفاقاتش رو واسه مون محل آرامش و یادگیری و گذر میکنه.. و اینکه ماها خیلی چیزها هست که نمی دونیم جانم.. 

     

    منتظر شنیدن از تجربه هات چه خوش و چه...  هستم هرموقع خودت بخوای... 

    پاسخ:
    ن مشتاقانه منتظر پستت در مورد خوددوستی و اگر مایل بودی مسئولیت ۱۰۰ درصدی هستم.
    سایه میدونی که من تله مطیع بودن رو هم دارم و خود به خود من زیادی دنیا رو از دریچه نگاه دیگران میبینم،
    من از حدود ده سال پیش دیدم چقدر من همش به همه حق میدم اما به خودم نه،سعی میکردم خودم رو بذارم جای فرد مقابل و برعکس و ببینم اگر من متشاکی بودم با شاکی چطور رفتار نیکنم که حالا این،اینطوری میکنه.
    میدونی گاهی خیلی چیزها تو دهنم قاطی میشه،نمیفهمم الان تو تله مثلا مطیع بودن هستم و باید خودم رو در نظر بگیرم یا باید از دید دیگری نگاه کنم.نمیفهمم سایه.من هیچوقت ثبات شخصیتی نداشتم،مقلد رفتار ادما بودم خیلی جاها،الان که میخوام خودمو پیدا کنم با تله هام،عیبهام ایرادهام،گم میکنم چی درسته چی غلطه،حتی امکان داده چیزهایی که از کتابها خوندم در تقابل هم باشن تو ذهنم.
    باید کتاب بخونم سایه،گله کردن و چونه زدن با شما ها،شما رو خسته میکنه ،منو هم به جایی نمیرسونه،با کتاب ،شاید دیدم بازتر شد،پذیراتر شدم،کمتر گارد گرفتم،کمتر تلاش کردم خودم رو محق نشون بدم
  • سایه نوری
  • زهره من خیلی کم درباره تله ها میدونم؛ میدونم که تله هایی دارم اما زیر ذره بین نذاشتمشون.. پس نظری هم ندارم. و اولین فرصت که شروع کردم به کار کردن روشون حتما در مسیر و چالش هاش ممکنه از تو کمک بگیرم جانم.. 

    ولی خیلی خلاصه منظورم این نبود پا بذاری رو نظر خودت  و بپردازی به نظرات بقیه... منظورم اینه به ایدئولوژی و انسجام در یک نظر رسیدن، گاهی پذیرایی تغییر رو کم میکنه.  

     

    تمام تمام گیجی ها، سردرگمی ها، ندانستن ها و فلانها طبیعیه جانم؛ منم بودم و هربار خواهم شد.. و شک ندارم همه بودند و خواهند شد به خصوص در راه رشد.. 

     

    شک ندارم از شادیهات و دگرگونی هات چنان با صدای بلند اینجا خواهی گفت که بند بند وجود ما رو هم برقصونی🥰😘😊

     

    کمی فاصله گرفتن، فرو رفتن تو غارت، کتاب ، خوندن کامنت ها برای ته نشین شدن مطالب، نوشتن از تجربه هات با کامنت دونی بسته یا هرجور دوست داری  حالت رو جا میاره؛ همین تصمیمی که گرفتی.. 

     

    من اگر نخوام بیام اینجا، نمی یام جانم... به خسته کردنم فکر نکن پس 😊😊 چون تصمیم خودمه و باهاش حال میکنم؛ با شناختی که از نسیم و مینا دارم همین هستن.. کلی با اینجا اومدن یاد گرفتم و دید پیدا کردم و ... 

     

     

    پاسخ:
    ممنون از صحبتات

    منم اگر نخوام نمیام 

    حوصله نداشته باشم نمی خونم 

    دلم نخواد نمی نویسم 

    پس تو نمی تونی من یکی رو خسته کنی چون من خودم بلدم از خودم مراقبت کنم حتی نمی تونی با گفتن تمام چیزهایی که تو این پست نوشتی هم بهم احساس گناه بدی لجم هم در بیاد از به کوچه عل چپ زدنهات که چپ و راستت می کنم این از من پس به خودت هم در مورد ما احساس گناه نده 

    برای خودت اما فایده هایی داره ممکنه حال خودت رو خراب کنه ممکنه خیلی تو ذهنت بخوره اما ممکن هم هست یه کوچولو اون باورها و اعتقادات غلط محکمی که بهشون چسبیدی رو شل کنه که بعد با مطالعه بیشتر راحت تر ازت کنده بشن 

    تله مله ها رو هم ول کن نچسب بهشون تو فهمیدی چندتا تله داری و گاهی می افتی توشون خب همین که فهمیدی کافیه دیگه نمیخواد هی وسواس به خرج بدی و مچ خودت رو بگیری ببینی الان تو کدوم تله هستی هرکی باشه گیج میشه ولشون کن 

    رها کن 

    چیزهایی که میخونی و می فهمی رو فقط درک کن لمس کن و کنار بذار و برو جلو هی خودت رو به طنابشون متصل نگه ندار نمیذارن بری جلوتر 

     

    و خواهش می کنم 

    یه روز با هم همینجا اونقدر حرف های عمیق و پر وزن و عالی می زنیم که آرزوی تو از داشتن دوستانی که بتونی باهاشون گفتگوی پرمغز کنی برآورده میشه 

    پاسخ:
    ممنون از صحبتات،
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی