منی دیگر

اینجا بیشتر از رنج هایی که میکشم مینویسم

منی دیگر

اینجا بیشتر از رنج هایی که میکشم مینویسم

چرا؟

جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۵۳ ب.ظ

سلام.

امروز همسرم خونه بود،صبح گفتم بخاطر اینکه صبحونه دور هم هستیم بلند شم املت درست کنم.یکم حوصله ندارم صبح املت درست کنم.چون طول میکشه پای گاز وایسادن اما چون پسرم و همسرم دوست داشتن بلند شدم که صبحانه مشتی داشته باشیم،املت درست کردم،چای هم دم کردم،ظرفا رو هم از دیشب شستم،دیشب دیدم حسش نیست بشورم و برای امروزم کار خاصی ندارم و دیشبم خیلی کار کرده بودم.همه ظرفامون و لیوانا و سینک رو با وایتکس شستم.املت که آماده شد یادم افتاد نون نداریم.به همسر گفتم برو از خونه مامانت نون بیار،اونا همیشه برای ما هم میخرن.گفت نمیرم،رفتم الان بیرون سردم شد،نمیرم دیگه،یه صبح جمعه خونه ام دلم میخواد زیر پتو باشم،بهش گفته بودم دخترم رو ببره دستشویی که اونم پشت گوش انداخت.

همیشه جمعه ها عصبی میشم،از یک طرف اون فکر میکنه هر روز صبح زود میره بیرون و جمعه تا دیر وقت تو رختخواب بودن از علایقشه،از طرفی هممون بیدار میشیم و جریان صبحونه اماده کردن و جمع کردن رختخوابها و مرتب کردن و صبحونه بچه ها پیش میاد ،من دلم میخواد یه روز که خونه است کمک کنه حداقل.میگه تو هر روز میخوابی تا دیر وقت .بهش میگم تو هم یه روز به من استراحت بده،منم صبح زود با تو بیدار میشم و برات صبحونه اماده میکنم،میگه آره جون خودت،

خوب من دیگه حرفی نداشتم،کقتی بیدار شدم و بهش صبحونه دادم و اینو قبول نمیکنه دیگه چی بگم.البته من قبلا بیدار نمیشدم،مادرشوهر چای دم میکرد میرفتیم همونجا،یه بار گفت صبح زود بیدار میشی بجای اینکه سرت تو گوشیت باشه،برام صبحونه اماده کن،تعجب میکنم‌چرا نمیره خونه مادرش ،همه این مدت رو میرفت و اشکالی هم نمیدید و اصلا ما همسایه دیوار به دیواریم،زیاد میریم میایم،دیگه دیدم اینطور میگه این هفته صبح ها بلند شدم.

تمام امروز عصبی هستم.خونمون نامرتب تر از همیشه و من عصبی تر،من انتظار دارم کمک کنه،اون انتظار داره من بهش استراحت بدم .

بعد یه کاری رو هم میگم انجام بده صد و بیست بار باید بگم اصلا نمیشنوه تو باغ نیست،عصبیم میکنه اخرش.

همسر از من توقع داره همه کارها رو بکنم،بدون احتیاج به کمک،این در جایی هست که من از خواهرش و مادرش و دوتا زن داداش هاش بیشتر کار میکنم و با اینحال برادرهاش بیشتر به زنهاشون کمک میکنن.

مثلاا جاریم که خونه مادرشوهرمه،مطلقا هیچ کاری نمیکنه جز کارای بچش،نه غذا نه تمیزکردن،بعد همسرشم میاد بچه رو اون نگه میداره،مادرشوهرمم این وسط گاهی بچشو بغل میکنه و میبره بیرون تا کمتر نق بزنه بچه هه،

لابد همسر هم میخواد مثل مردای گل و بلبل فامیلمون رفتار کنه،همونقدر زورگو و مرد سالار،همسرم پیش اونا یه فرشته هست.یه بار خواهربزرگم بهم گفت چقدر به همسرت کار میگی،بلند شد انجام داد خودش بنظرم.

بعد ساعت ۲ دختردایی سعید پیام داد خاله زهره خونه ای بیام یکم باهام ریاضی کار کنی،من واقعا حوصلشو نداشتم ،اصلا حوصله نداشتم و بعد گفتم که رفتیم بیرون،میخواستیم بریم بیرون.

به همسر گفتم بهم گفت چرا انقد بدجنس شدی،گناه داره،تو ادعای میشه و بدجنسی میکنه،

من نمیدونم من دقیقا ادعای چیم میشه؟

البته همیشه از بی معرفتی فامیل همسر خیلی مینالم و خودشم میدونه که فامیلاش بی معرفت و بی اعتبارن.

گفتم اصلا دلم میخواد بدجنس باشم.حوصله ندارم درس بدم.وضعشون که خوبه معلمم زیاده ،میره یکی دیگه رو پیدا میکنه،باباش سالی یکی دوتا خونه میخره،در حد میلیارد.

اینم باز مزید بر علت اون خشم پس زمینه ایم شد.

 همچنان که حالم بد بود یادم به حرف سایه افتاد که میگفت مثل نسیم سوالای هوشمندانه بپرس

چرا حالم بده؟

به همون دلایل بالا

حالا باید حالمو خوب کنم ،من مسئول حال بدمم،

اول اینکه تو حال بدم میمونم و کش پیدا میکنه و دوباره بعدی میاد روش،

دوم اینکه من نه میتونم بپذیرم که همسرم کمک کننده نیست و نه میتونم از قضیه کمک همسر به خودم بگذرم.

احساس میکنم همه کارها رو انجام دادن و کمک نگرفتن یه جورایی کم و بی ارزش دیدن خودمه،و وقتی کمک میکنه حس خدمتکار خونه بودم بهم دست نمیده.

صمن اینکه کمک برادرهاش مخصوصا اون برادرشوهرم که خیلی از اینجا ازش و از جاریم گفتم بی تاثیر نیست ،بعلت مقایسه و اون پس زمینه خشم

 

مساله دوم که میخواستم بگم،اینه که 

نسیم بهم گفت منتظریم بیای از کارهایی که برای خودت و در جهت احترام وخوددوستی انجام دادی بنویسی،خیلی ذوق داشتم با خودم میگفتم روزی یک کار حتی کوچک هم  انجام بدم بعد یک ماه حتما میزان خودپرستی و احترام گذاشتنم ،خیلی بهتر شده.

اما اصلا نمیدونم چکار کنم،هیچ کاری نیست یا هیچ کاری به ذهنم نمیرسه انجام بدم،

مساله دیگه شغل همسرم هست،همسرم این روزها کار جدیدی کنار شغل قبلیش شروع کرده و اینطور که تودش میگه درآمدش خوبه،

من خوشحالم اما ته قلبم یه استرس و ناراحتی میاد ،اگر همسرم تبدیل به مرد پولدار بشه،یعنی من لیاقتش رو توانم داشت،من لیاقتش رو ندارم،من به اندازه کافی براش خوب نیستم.

بعد میگم چرا اینطور فکر میکنی تو هیچی کم نداری،فقط تله ات فعال شده،فقط حس میکنی که بد و بی ارزش و بی لیاقتی وگرنه چیزی کم نداری،جز البته زیبایی صورت.

من معمولی و زیبا نیستم.

میدونم منو نباید بخاطر زیبایی فقط بخوان،و من اصلا از اون زنهایی که بخاطر زیباییش امتیاز گرفته و دنبال امتیاز بوده نیستم اما میاد به ذهنم دیگه.با وجودیکه ما اصلا برای رسیدن به نرمال بودن هم فاصله زیادی داریم مثل خیلی از خانواده های الان ایران.

بار منی دوپست قبلی انقدر زیاد بود که دلم نمیخواست بیام سراغ وبلاگ،حس بد میگرفتم،فقط بد نمیدونم چه نوع بدی یا بد بی نوع.

من هنوز یه تله دیگه که ریشه اش نداشتن عزت نفسه رو ننوشتم اما دلم نمیخواست بیام بنویسم.دلم دوری کردن میخواست.یه جورایی انگار از اون حال بد و حس های بد میخواستم فاصله بگیرم.

یا دلم نمیخواست حس و حال خوبم دوباره خراب بشه با غرق شدن در گذشته،اما انقدر فشار عصبی و روانی بهم وارد کرده بود که زیر چشمام پف شده بود و وقتی اون حالم رفته بود و حالم داشت خوب میشد حس زنی رو داشتم که چند روز فکر میکرده شوهرش بهش خیانت کرده و تو فکرش بوده و زندگیش رو ویران می‌دیده اما الان فهمیده اشتباه کرده و مثل طوفان زده ،به آرامش شیرینی رسیده.

 

 

پی نوشت:با همسرم باز حرفم شد،همسر من خیلی حرفهای درست نمیزنه،یعنی خیلی وقتا نظراتش مبتنی بر واقعیت نیستن،مبتنی بر حس و فکر خودشن.

مثلا میگه چمعه مغازه های بندر بسته هست،میگم عزیز چطور میشه که یه بندر که به کل ایران جنس میفرسته از پوشاک بگیر تا وسیله برقی ،روزهای جمعه که وقت اومدن مردم شهرهای همسایه اش هست میبنده،اتفاقا این جور شهر جمعه حتما مغازه هاشون رو باز میکنن،مثل قشم کیش دیلم و ...

بعد الان میگه آبگرمکن گرفتم،میگم چرا یه دونه دیواری نمیگیری بزنیم به اشپزخونه،میخواد از دون قدیمی گنده ها بخره بذاریم تو سایه بون ایوون.

میگه خطرناکن ،یه وقت شعله خاموش میشه،گاز خونه رو میگیره خونه منفجر میشه،میگم تو همیشه از همه چیز میترسی،خوب این آبگرمکن ها اصلا برای داخل خونه طراحی شدن،همه مردم استفاده میکنن،کی این اتفاق افتاده،اصلا کجا دیگه ابگرمکنش تو حیاطشه،همه ابگرمکنشون تو خونست دیگه،

عصبانی میشه میگه من هرچی دلم میخواد میگیرم و از تو هم نظر نمیخوام.

رفته بدون اینکه از منم نظر بخواد یه میز کامپیوتر خیلی زشت هم خریده.

حالم بد شد، حس سردی و دوری نسبت بهش دارم،

 

  • زهره ی روان

نظرات (۲۴)

  • بلاگر کبیر ^_^
  • زهره جان سلام.

    عزیزم من از پستهات متوجه نشدم که شما بیرون از خونه هم شاغلی یا نه ؟؟؟ اگه هستی آیا برای درآمدت خودت تصمیم میگیری یا مثلا روی پول هنسر میذاری و زندگی رو آباد میکنی ؟؟، 

    پاسخ:
    بیرون از خونه نه،تو خونه کارای کامپیوتری انجام میدم،حقوقش و وقتی که میذارم زیاد نیست اما عجیب پولش به دلم میچسبه
  • بلاگر کبیر ^_^
  • من سعی کردم رو عکس اینستات زوم کنم چهره ات رو ببینم زهره اما راستش انقدر ریزه که اونقدرها قابل دیدن نیست اما باز به حدی قابل دیدن هست که من حس نکنم تو نا زیبایی !! مشکلت با صورتت چیه دقیقا ؟؟ 

    کجاش برات زشته ؟ 

    پاسخ:
    به طور کلی،احساس معمولی بودن دارم،مساله اینه که من احساسم با توجه به‌ تله های کودکیم اینه که من بدم چون زشتم یا خوشگل نیستم یا قابل توجه و جل توجه کن نیستم.مه اجزای صورتم معمولین،حالت صورت که جز مهم زیبایی هست هم معمولیه،برات تو اسنستا میفرستم
  • بلاگر کبیر ^_^
  • خوب تو خونه کار میکنی. و پولش هم کمه .یعنی بار اصلی خرج خ نه به عهده ی همسرته و از صبح باید بلند شه بره سر کار. چرا فکر میکنی مردها ماشینن و باید هم بیرون کار کنن هم تو خونه؟ 

    نظر شخصی من اینه که کارها باید تو شرایطی تقسیم بشه که زحمت برای درامد زندگی هم تقسیم شده باشه. میدونم که خانه داری و مادری بیست و چهار ساعته است اما تو هم بپذیر باز ماها تو خونه مدیریت بیشتری روی کارهامون داریم. حسش بود یه کار میکنیم. نبود میذاریم برای بعد. یه وقت پریودیم یا حالمون بده چند روز بیخیال میشیم.یه وقتی مهمونیم آشپزی نمیکنیم. یه وقتی از بیرون غذا میخریم و اینها. اما مردها اکثرشون از این خبرا تو شغلشون نیست. آش کشک خالشونه. برای همین یه صبح جمعه میخواد تا ظهر بخوابه ؟ بذار بخوابه خوب. تو هم روزای جمعه بنا به وسع مالیتون ماهی یه بار هفته ای یه بار دو هفته ای یه بار بگو امروز روز تعطیل منم هست غذا از بیرون سفارش بدیم که بیشتر کنارت باشم .

    ولی کنار اینکه تقسیم کارهای خونه در شرایطی که مرد کار میکنه و زن خونه است نا عادلانه است ، همونقدر هم اینکه اون برات کارهای خودش رو بذاره نا عادلانه است و میتونی زیر بار اونا نری دیگه. مثل اینکه رخت خوابشو جنع کنی به جاش نون بخری و زباله ها رو بیرون ببری به جاش لیوان چایشو از رو میز برداری بشوری یا امثال اینها. در عین اینکه حتی همین ها مردونه و زنونه ندارن باز باید اگه توافق کردید زباله ها رو ایشون ببره باید سر توافقتون بمونید. البته با نرمش و عشق و مهربانی و در نظر گرفتن یه روزهای استثنایی... 

    حالا این دیدگاه من بود . 

    پاسخ:
    من فکرم اینه منم ۲۴ ساعته کار میکنم،منم گاهی دلم استراحت و مرخصی میخواد،چرا یه جمعه یه خونه جارو نزنه،بار زندگی رو دوشمه و همه ی کارهای دو بچه بلا استثنا،حتی یه لیوان ابم به باباشون نمیگن بده بخورن.منم در طول هفته ازش انتظار ندارم،وقتی میاد غذاش اماده براش میکشم،جمع میکنم،چایی براش دم میکنم میارم بر میدارم.
    چرا اون نباید کمک کنه همون روز جمعه که خونست
  • بلاگر کبیر ^_^
  • و در مورد زیبایی !!!

     

    من رفتم عکسهاتو نگاه کردم.با دقت نگاهت کردم. اگه یه ذره صداقت منو قبول داری بهت بگم تو اصلا به نظر نمیاد زیبا نباشی یا برعکسش یا هر چیز دیگه. و اتفاقا همین که به راحتی عکست رو میذاری من ببینم میدونم ته قلبت خودت هم میدونی خوبی. ولی اون احساس که از بچگیت آسیب دیده باعث میشه هی بگی زشتم یا زیبا نیستم. (چرا ؟؟ شاید چون میخوای بازخوردهای متفاوت از بچگی ات بگیری و بهت بگن زیبایی) زهره تا به حال خالصانه به خودت نگاه کردی. یه جوری که از بیرون و از دید دیگران خودتو ببینی؟

    بذار بهت بدون اغراق بگم تو یکی از زیباترین لبخنده ها رو داری دختر. لبهای خوش فرم و خط خنده ات رو میشه براشون غش کرد . و مردم میرن ژل تزریق میکنن تا گونه هاشون به برجستگی و زیباییِ مال تو بشه.  این دو تا از چیزهایی بود از هزاران که من برات نوشتم. برای من کلیت صورتت زیباست. مقبوله کاملا. میشه بهش خیره شد و دوستش داشت. من خودم همه ی عکسهای نوجوونیمو سوزوندم. چون حالم بد میشد ازشون. البته اگه عقل الانمو داشتم اون کارو نمیکردم. اما میخوام بگم همه ما خصوصا دخترا نوجوونی های داشتیم با چهره های عجیب. پشمالو و سیبیلو و جای ابروهامون انگار موکت چسبونده بودن. الان چی ؟ که خانمهای بالغیم و موهای صورت و ابرومونو اونجور که بخوایم اصلاح میکنیم. ولی باز اگه جزئیات خاصی از صورتت باعث میشه اصلا نخوای نگاش کنی یا تو درجه ی کمرنگ تر اگه جایی هست که اگه تغییر کنه حس بهتری میگیری تغییرش بده. میدونم نسیم طرفدار همه چیز طبیعیه خخخ اما خوب من فکر کنم بعصی کارا مثل یه سری جراحی ها در حد طبیعی و معقولش جاش همین جاهاست. و اینکه اینها یک طرف مراقبت ها یک طرف دیگه. از صورتت مثل ماه مراقبت کن.

    و اینکه این لینک رو باز کن و این زنها رو ببین. البته من چیز دیگری سرچ کرده بودم اما این تیتر رو دیدم بازش کردم و همونه که میخواستم تو ببینی... 

     

  • بلاگر کبیر ^_^
  • این لینک

    پاسخ:
    ممنون از لطف م همراهی و کمکمت
  • بلاگر کبیر ^_^
  • روی کلمه ی لینک تو کامنت بالا کلیک کن باز بشه

  • بلاگر کبیر ^_^
  • و مجددا درمورد بحث کار خونه و تقسیم و فلان ...

    چرا من فکر میکنم تو کامنت منو اصلا نخوندی ؟ 😁🤔

    ببین مجبور نیستی به هیچ کامنتی همون وقت که خوندی جواب بدی. سعی کن از نقطه نظراتی که بهت میرسه یه زاویه ی دید جدید بسازی و به جریان نگاه کنی و بعد با خودت فکر کنی بعد مکالمه رو ادامه بدی.. 

    خونه داری همینه زهره. و اگه با همسرت توافق بر اینه که تو خانه دار باشی اون هر روز بیرون باشه و کار کنه تو به جای توقع از اون با خودت بشین و فکر کن چجوری خانه داری رو مطبوع کنی برای خودت.چجوری کار و تفریحتو یکی کنی و چجوری خودت به خودت مرخصی بدی ؟  و بچه هاتو مستقل بار بیار که هر جه میگذره از فشار کارهای تو کم شه. 

    پاسخ:
    چرا خوندم مینا اتفاقا حین اینکه بچه ها رو میبردم دستشویی،کمک میکردم مشقشو بنویسه فکر میکردم چرا من دلم میخواد کمک کنه،منی که سالهای اول زندگیمون،قبل از دیدن و اومدن،جاریم،باردار بودم،سرکار میرفتم،میومدم خونه می‌پخت میشستم،هم برای برای همسر هم برادرشوهر،چرا الان انقد دلمومیخواد همسر کار کنه 
    میبینم بخاطر مقایسه خودم با جاری هست،اگر اونم انقدر شوهرش همراه و همدلی نبود ،شاید من انقدر دلم نمیخواست و اصرار نداشتم شوهرم تو خونه کار کنه،
    وقتی من همش کار میکنم و اون کار نمیکنه،حس دم دستی بودن دارم،حس پایین بودن،بی ارزش بودن،محترم نیودن.
    بطور کلی حسم اینه مردهایی که به زن هاشون کمک میکنن زن ها رو محترمت میبینن.تو میگی حالا که هزینه خونه و بیرون کار کردن با همسرته تو هم خونه داری و بچه داری رو گردن بگیر اما من میگم این کار ۲۴ ساعته هست و مرد هم باید کار کنه تو خونه،حداقل همون روز جمعه
  • بلاگر کبیر ^_^
  • جواب دایرکتتم بذار اینجا بدم .

    خوب من بیشتر از اینکه زیبا باشم قیافه ی خودم رو دوست دارم. یعنی با همین دماغی که بزرگه و گاهی میگم برم عملش کنم ولی بعدش مردد میشم دوستش دارم. با همین پلک افتاده ام که اگه پوست سرم رو به سمت عقب نکشم میفته رو چشم و چالم دوستش دارم. و با همین خالی که رو دماغمه و آرزو میکنم نبود. و سالها همینجور با همین چیزها که اسمشو ایراد میذارن مردم، از صورتم مراقبت کردم. و خواهم کرد و اگه یه روزی هم حس کنم وقتشه شاید عمل هم بکنم بینی و پلکمو. بعد اینها فقط صورتمن. تو کل بدنم چیزهایی هست که دوست داشتم طور دیگه ای بود و بنظرن آدم آنجلینا جولی و برد پیت هم که باشه یه چیزهایی در خودش داره که میگه کاش اینجوری نبود و اونجوری بود. 

    ولی در کل دوست دارم این بدنی رو که روح منو بغل کرده و حمل میکنه و مهمانش کرده که تو این دنیا زندگی کنه...

     

    تو اون لینک یه مدلی هست که اصلا ابروهاشو اصلاح نمیکنه. اسمشو بلد نیستم اما خیلی معروفه. یه بار یکی بهش گفت اگه ابروهاتو برداری خیلی قشنگ میشی. یه ویدئو از خودش منتشر کرد و توش گفت من همینجوری زیبام و تو اگه بخوای میتونی ابروهای خودتو برداری و اگه قرار باشه درباره ی من نظر بدی من فقط میتونم بگم Go & f.u.c.k yourself...

    😁

    پاسخ:
    خوب رسیدن به اون مرحله سخته مینا،خودتو با عیب هات دوست بداری،کار خیلی سختیه .اما با اینحال بنظر من تو قیافه جذاب و خوبی داری

    من این پست رو خوندم و رفتم یه دوری بزنم هضمش کنم بیام برات کامنت بذارم 

    باید به خودم می قبولوندم اینها الان دغدغه ها و حس های زهره هستن هرچقدر هم نادرست به نظر برسن بالاخره هستن

    یاد مامانم افتادم همیشه یه چیزی برای دعوا مرافعه داشت یه چیزی که من و بقیه اعضای خانواده اصلا روحمون هم خبر نداشت که علت عصبانیت ها تلخ کردن روزهای تعطیل جمعه مون یا حالا هر روز دیگه ای چه چیزی میتونه باشه که داره تو مغزش میگذره 

    یه فکرهایی پیش خودش میکرد بعد توقع داشت ما علم غیب داشته باشیم و براساس چیزی که اون فکر کرده رفتار کنیم ما هم بی خبر وقتی نمی دونستیم به چی فکر کرده و چه کار کرده و حالا توقعش چیه خب معلومه که توقعاتش رو برآورده نمیکردیم و اون یه چیزی از هزارن چیزی که تو مغزش گذشته بود رو میگفت و بعد هم قیل و قال و اعصاب خوردی راه مینداخت و روزهامون رو زهر مار میکرد 

    بعد من که میگفتم خب مادر من ما از کجا باید خبر داشته باشیم که مثلا تو صبح زود بلند شدی رفتی مثلا نون تازه خریدی و توقع داشتی ما همه هم صبح زود بلندشیم و با هم صبحانه بخوریم چون یهو شروع میکرد داد و بیداد که من مگه کلفتتونم پاشم برم براتون نون تازه بخرم بیام شما تا لنگ ظهر بخوابین آره من تو این خونه بدبختم .. هیچکدوم حالیتون نیست من دارم اینجا جون میدم ... من دارم ال میکنم بل میکنم شماها فکر میکنین میرین سر کار چه کار میکنین مگه پولاتون رو برای من خرج میکنین و هزار تا اعصاب خوردی دیگه 

     

    حالا ما.... هیچی نمیگفتیم صبحانه و ناهار و شام رو کوفت میکردیم ظرف ها رو در سکوت مرگ آور می شستیم و از فرداش دوباره می رفتیم سر کار 

    در حالیکه هیچکدوم توقعی نداشتیم اون صبح جمعه بره نون بگیره توقع نداشتیم صبحانه آماده کنه ما چیزی نخواسته بودیم فقط ترجیح میدادیم یه روز جمعه که خونه هستیم بخوابیم کسی هم کاری به کارمون نداشته باشه

    خودش خواست خودش بلند شد رفت و بعد خودش داد و بیداد راه انداخت 

     

    یاد روزهایی افتادم که به خاطر همین توقعاتی که فقط تو کله خودش میگذشت و از ما نمیخواست بعد که انجام نمیدادیم داد و قال راه مینداخت و من تمام صبح ها با گریه از خونه می زدم بیرون 

    وقتی هم میگفتم من از کجا بدونم تو چی میخوای میگفت باید خودت شعور داشته باشی بفهمی و منظورش از شعور احتمالا علم غیب و قدرت ذهن خوانی بود

     

    یا یه چیزهایی میخواست و با دعوا عنوان میکرد بقیه هم می افتادن سر لج انجم نمیدادن 

    کل رفتارهای تو تو این پست من رو یاد مادرم انداخت که هیچوقت به خاطر بدقلقی هاش با اینکه خیلی هم فداکار بود و خیلی هم زحمت می کشید محبوب و دوست داشتنی نبود

    خیلی عاقل هست ... خیلی کارهاش درسته به طرز وحشتناکی باهوشه ولی بداخلاقه بلد نیست خواسته هاش رو درست مطرح کنه توقع داره همه بدون اینکه اون خودش بگه بفهمن چی میخواد 

    و همین باعث شد اصلا هیچوقت هیچ جا نه آدم محبوبی به حساب بیاد نه کسی رو حرفاش حساب کنه و یواش یواش اصلا نادیده گرفته شد هممون در مقابلش یه گوشمون شد در یه گوش دروازه دیگه به حرفهاش اهمیت ندادیم 

      

    این دعوا مرافعه ها این اعصاب خوردیهایی که درست میکرد این محیط خشنی که برای ما درست کرده بود و اسمش رو گذاشته بودیم خونه با وجود عشقی که من و برادرهام و پدرم به هم داشتیم و به خاطر اخلاق تند مادرمون بیشتر همدیگه رو بغل میکردیم و با هم بودیم باعث میشد حس بدتری پیدا کنه حس طرد شدن از جانب ما داشته باشه 

    و کارهاش باعث میشد ما سعی کنیم کمتر خونه باشیم 

    بابام از صبح زود میرفت سر کار تا اخر شب من با اولین خواستگار یه ازدواج زشت کردم و 8 سال شکنجه شدم برای اینکه نمیخواستم برگردم تو اون خونه برادر بزرگم کارش رو طوری تنظیم کرد که دائم به جای همه همکارها بره ماموریت شهرستان و خونه نباشه بعد هم زود ازدواج کرد رفت برادر کوچیکه هم یه ازدواج زشت کرد برای فرار از خونه 

     

    تو الان هدفت چیه؟ میخوای یه کانون گرم برای خودت همسرت و بچه هات بسازی یا میخوای اونها رو فراری بدی یا میخوای طفیلی بشی و به حسابت نیارن؟

     

    یکی از چیزهای آزاردهنده ای که همیشه مادرم میگفت به پدرم این بود که خواهرت رو ببین شوهرش همه کارهاش رو میکنه تازه خونه هم کرد به اسمش بچه هاش رو هم که مادرش نگه میداره داره خوش میگذرونه همه هم همه کارهاش رو میکنن باز همه میذارن رو سرش حلوا حلواش میکنن 

    درست میگفت عمه من همینطور بود همه دورش میگشتن و کارهاش رو میکردن و دوستش داشتن چون زبونش نرم بود چون مهربون بود و البته چون مریض بود اما مریض مهربونی بود بلد بود خانواده اش رو نو بغل بگیره بلد بود چطور درخواست هاش رو مطرح کنه بلد بود آدمها رو بپذیره 

     

    ما چطوری حالیش میکردیم تو به اندازه نصف عمه خوش اخلاق باش ما هم برات همه کار میکنم 

    البته که از نظر خودمون خیلی هم کار میکردیم ولی به چشمش نمی اومد

     

    کلی با خودم کلنجار رفتم این کامنت رو عمومی بذارم یا خصوصی ارسال کنم 

     

    مثل مادر من نباش 

    لطفا نباش 

    پاسخ:
    بی نظرم بی انصافی کردی در حق من،من غر نزدم بدون اینکه بقیه نفهمن من چمه،من بهش میگم انجام بده و اون انجام نمیده.بیدار بود،تو جاش،گوشیش دستش،بهش میگم نون بیار،میگه نمیرم،منم نه غر زدم نه هیچی فقط خشمگین بودم تو دلم،املت سرد شد،من یه لقمه برداشتم رفتم یه گوشه با چاییم خوردم و بهشم گفتم نرفتی املت سرد شد.بعدش خودش پاشد رفت نون اورد،بچه ها رو اورد،املتو گرم کرد،بچه ها نخوردن چون با چیزای دیگه شکمشون رو پر کرده بودند و باقی املت رو ریختیم رفت.

    یا مثلا در مورد دختر داییش چرا نگفتی حق با منه
    در مورد ابگرمکن و اینا،چرا فکر میکنی مقصر منم که مثل مادرت غر میزنم و حرفمو نمیزنم .
    من هنوزم حس نمیکنم دغدعه هام و حس هام درستن.من ازش کاری خواستم که انجام نداد،شاید اونم حق داشت،
    شاید اشتباه من،الان که متن مادرت رو خوندم این بود که باید میگفتم من بخاطر شما بلند شدم املت درست کردم،تا دور هم صبحانه مورد علاقتون رو بخوریم و دلم میخواد تو هم همراهی کنی .
    خوب منم مسالم اینه که عصبانی میشم و همیشه نمیتونم درست حرف بزنم و تصمیم بگیرم
    من هیچ چیزی نگفتم،غر نزدم ،کارم رو میگم اما انجام نمیده منم عصبانی میشم اما همچنان تلاش میکنم غر نزنم.
    من نسیم تازگیا به این نتیجه رسیدم تو در جریانات و مشکلات خیلی ادمو مقصر نیکنی،بیش از اونچه که حقشه مقصر جلوه اش میدی،بارها شده تو به من تولیدی مقصر تویی تو چرا فلان کارو کردی یا نکردی،
    بعد من فکر کردم چرا همش من مقصرم،چرا منی که بیشتر مایه میذارم بیشتر به فکر خوب شدن رابطه ام الانم من مقصرم،تو میگی چون تو با من حرف میزنی،چون تو هم سهم خودت رو باید بپذیری،اما من حس میکنم تو بیشتر از سهمم،منو مقصر میدونی و هیچوقت همدلی نکردی باهام

    مامان منم همیشه به خودش حق میده میگه هیی نمیگم ولی با اون سکوت تلخش تو کل روز و انرزی منفی که از وجودش ساطع میشد دمار از روزگار هممون در می آورد 

    تو اون اول پست نگفتی جمعه ها عصبانی ام ؟

    بعد فکر میکنی چون غر نمی زنی کسی نمی فهمه عصبانی هستی 

    اون یه لقمه برداشتم رفتم یه گوشه خوردم هم عین کارهای مامان من بود که خیلی دق آور بود 

    من بی انصافی نکردم در حقت 

    تو نمی تونی بفهمی با توقعات بیخودیت و اعصابی که همیشه روزهای تعطیل ازت خورده چه بلایی سر بقیه میاری 

     

    بارها گفتم 

    این یه معادله است در جهان 

     

    اندازه رنج ها = اندازه ی توقعات 

     

    یه پستی داشتم نوشته بودم هرچی احساس بدبختی بیشتری میکنی بدون توقعات بیجای بیشتری داری 

    بدون مطالعه نبود اون پست خیلی علمی و اثبات شده بود ولی الان نمی دونم تو کدوم یکی از وبلاگهام نوشته بودم 

     

    خیلی خوب شد تو اون کامنتهای بالا تو از نظر مینا هم زن زیبایی به نظر می رسی و دیگه نمی تونی من رو متهم کنی به بد سلیقه بودن 

     

    به هر حال اگر دنبال اعتبار و احترامی ، اگر دوست داری زندگی خانوادگیت گرم باشه و تو محبوب باشی روش اشتباهی در پیش گرفتی

     

     

    پاسخ:
    کدوم توقع من بیخود بود
    ما هر دو بیدار شده بودیم بچه ها بیدار شده بودن،من رفتم دنبال صبحانه اماده کردن،توقع اینکه بره نون بیاره زیاده؟
     چرا نمیگی خوب اونکه بیدار شده،خوب اونکه دیده تو چایی دم کردی،املت درست کردی ظرفا رو شستی،یه نون اوردن دیگه زیاده خواهی نیست،
    منکه اونو بیدارش نکردم که،بیدار بود،یه بارم رفته بود تو حیاط و الان دلش می‌خواست زیر پتو باشه،
    فرض کن من بخاطر همسر نکردم اینکارو،بخاطر بچه ها که باید بلند میشدم،اون چی،پدر بچه ها نیست،نباید الان که در طول هفته ای ذره ای از مسئولیت هاش و کارهاش رو نمیکنه (نمیرسه البته،شبا دیر میاد تازگیا) یه امروز حالا که بیدارم شده یه ذره زحمت بده یه ذره از خوشی هاش بزنه چون اونم پدره و متاهله و باید مسئولیت قبول کنه،بلند شه بره نون بیاره.


    عجب شری شد این نون اوردن.

    من تصورم اینه من اگر رفته بودم نون میاوردم و بعد بهت میگفتم همه کارها رو خودم کردم تو میگفتی تو مقصری چون همه کار رو کردی.تو خودت به خودت احترام نمیذاری و و و 
    منظورم اینه هرمدلی رفتار میکردم تو دقیقا دست میذاشتی روم و از من ایراد میگرفتی،بدون اینکه فکر کنی شاید فقط ۱۰ ۲۰ در صد مقصر بوده

    قبلا هم گفتی باهات همدلی نمی کنم 

    من مدلم اینطوریه 

    تو میتونی کس دیگه ای رو انتخاب کنی برای مشورت گرفتن که بشینه پا به پات برای تو عزاداری کنه و بعد هم حالا وقت کرد یه جاهایی بگه عزیزم قربونت برم اینجا رو اینکار رو نکن 

     

    من نیستم 

    من آدم همدل و مهربونی نیستم ...

    چون به نیاز آدم ها بیشتر از خواسته ی غیر منطقیشون اهمیت میدم کسی رو لوس نمیکنم 

    نیاز تو شنیدن این حرفهاست از قول من ولی خواسته ات چیزیه که به دردت نمیخوره 

    ترجیح میدم اگر وقت میذارم و بدون توقع جبران چیزی می نویسم و میگم  چیزی رو بگم که نیاز داری نه چیزی که میخوای و دوست داری بشنوی 

    در مورد دختر داییش هم حق با تو نبود ... اصل چیزی که میگی بله تو حق داشتی نپذیری چون حوصله نداری ولی شیوه برخوردت با قضیه به شدت اشتباه بود خب 

    اما دختر دایی همسرت برای من اصلا مهم نیست 

    بیشتر زهری که داری به خاطر مقایسه خودت با دیگران می ریزی تو وجود خودت و زندگیت مهمه 

    پاسخ:
    به حرفات فکر میکنم،همچنان که حس میکنم بیشتر از سهمم‌منو مقصر میکنی.
    اون منو عصبانی کرد،من از صبح عصبانی نبودم دیگه،کم کم فراموشم میشد اون خودش با عصبانیت بهم میگی چقدر بدجنسی،فقط ادعات میشه،نمیتونم دیگه اینجور موقع ها دنبال یه جواب منطقی و متمدنانه باشم،دلم میخواد مثل خودش باشم

    آره فکر کن و بدون آدم ها صد در صد .. صد در صد ... مسئول رنجی هستن که میکشن 

    عوامل بیرونی زیادی وجود داره که می تونه آدم رو تا حد مرگ بچزونه، برنجونه، نابود کنه ولی آدم ها به اندازه ی ظرفشون درد میکشن ... اون ظرف مال توست ... اندازه ای که رنج میکشی به اندازه ظرف خودت بستگی داره ... به اندازه ی عدم پذیرشت... عدم پذیرش آدمها به شکلی که هستن...

    پس در ارتباط با رنج هات صد در صد تو مقصری  اصلا سهم نداره سهم من سهم اون نداره همه  سهم مال خودته یک تنه ... تمام تقصیرها با توست که دلت میخواد آدمها به میل تو و اونطوری که تو دلت میخواد و فکر میکنی درسته رفتار کنن 

    پاسخ:
    تو کامنت های قبلی یه چیزایی اضافه کردم لطفا اونا رو هم بخون

    هر وقت سعید اومد با من از رنجی که در قبال تو میکشه حرف زد من تقصیرهای اون رو هم بابت رنجی که میکشه تو روش میکشم فعلا که اون تو رو همینطوری پذیرفته و داره برای خودش کیف میکنه 

    پاسخ:
    من سعی میکنم بهش فکر کنم اما یه مساله اینه که من فکر میکنم تو منو بی گناه پای چوبه دار میبری و این برام‌پررنگه، 
    اصلا میدوتی من چرا این پست رو نوشتم،گفتم نه میتونم بپذیرمش نه میتونم حسمو نادیده بگیرم.
    اگر بپذیرم اون این مدلیه،تنبله،مسئولیت پذیر نیست،بعد اون حس قربانی کردم خودم،جان فدا شدن خودم،نادیده گرفتن خودم در من پررنگ میشه،
    اصل و هسته پستم این بود.
    تو به من نمیگی حالا که اون تقصیر این بود بیا اینکارو بکن اینجوری رفتار کن این مدلی حرف بزن،فقط میگی تو مقصری،چون انتظار داری رنج میکشی

    من که اصلا در مورد تو حرفی نزده بودم

    در مورد مامانم نوشتم و گفتم این شکلی نباش می تونی بگی نیستم 

    ولی تو چون توقع داشتی چیزهای دیگه ای تو کامنت من بخونی و نخوندی برداشت کردی که تو رو بی گناه پای چوبه دار بردم

     

    کل حرف منم اینه که درسته که باید خواسته هات رو مطالبه کنی اما باید یاد بگیری چطوری مطالبه کنی با دعوا و عصبانیت و طلبکارانه به خواسته هات که نمی رسی هیچ صد پله از همینجایی که هستی هم پایین تر میری  

     

    من اگر بودم به جای تو با خوش اخلاقی می گفتم بچه ها بلند شین صبحانه مورد علاقه تون رو درست کردم روز تعطیل بخوریم کیف کنیم فقط نون نداریم کی میره نون بیاره ؟ 

    اگر جواب دادن که هیچی ندادن می گفتم سعید تو میری لطفا تا سرد نشده بخوریم ؟

    اگر میگفت نه می گفتم پس پاشو سفره رو بنداز تا من برم بیارم اگر می اومدم و سفره رو هم پهن نکرده بود بازم زحماتم رو به هدر نمی دادم سفره رو هم پهن میکردم چون برای یه صبحانه دور همی برنامه ریخته بودم و اجازه نمیدادم تنبلی کسی خرابش کنه... چون برای کار خودم ارزش قائل بودم

     

    فرق عمه من با مامانم همین بود و من میخواستم اونو تو متوجه بشی 

     

    پاسخ:
    شاید این کامنت دقیقا همون کامنتی باشه که که من منتظرشم بخونم و همینطور وامنت بالایی،
    من دقیقا نمیدونم کجای کارم ایراد داره،چه رفتاری درسته.
    و باز هم میگم اصل این پست اینه اگر بیخیال میشدم و میرفتم،همونطور که همه این سالها انجام دادم،حس خدمتکار بودن بهم دست میداد،
    شاید اون لحظه حاضر بودم تمام زحمات برای صبحانه دورهمی از بین بره اما همه مسیولیت ها رو گردن نگیرم،من سهم خودم رو انجام دادم،اون اگر سهمش رو انجام نداده باید متوجه بشه و بره،
    شاید قهر من و تنهایی خوردنم متوجهش کنه.
    هنوزم نفهمیدم با این مشکل جمعه بعد چکار کنم
    اون دوست داره بخوابه و استراحت کنه و من سرویس بدم
    من اگر سرویس بدم حس خدمتکار خونه دارم و باز دوست دارم بیاد کمکم کنه.باز یه چیز هم اذیتم میکنه برادرشوهرمه
    روزهای جمعه با خانمش بلند میشن میرن پیاده روی نون داغ میخرن،
    قبل از بچه ها عاشق کوهنوردی بودم،هیچوقت باهام نیوگد منم نرفتم،چون دوست داره جنعه ها بخوابه.
    من اون مقایسه همیشه میاد تو ذهنم،تازگیا یاد گرفتم خودمو مقایسه نکنم با این فکر که هرکس شرایط و خانواده ای داشته،اما همسرم و برادرش رو نه،
    اونا که از یه خانواده ان،با یه فرهنگ و تربیت.
    فکر میکنم قسمت زیادش مربوط به رفتار من تو سالهای اول زندگی میشه،خودم بار مسئولیت ها رو به گردن میگرفتم و مردسالارانه باهاش رفتار کردم و اونم اینطوری یاد گرفته.

    من بعد از دیدن و خوندن چوابهات به این نتیجه رسیدم که تو واقعا اصلا نمی دونی خود دوست بودن و احترام گذاشتن به خود یعنی چی 

    فکر نمیکردم اینقدر این مساله برای تو دور از ذهن باشه که فکر میکنی احترام گذاشتن به خود و بیان خواسته اینطوریه که از بقیه بخوای کارهات رو انجام بدن و بعد اگر انجام ندن تو حق داری تلخ بشی عصبانی بشی 

    خود دوستی خود پرستی نیست 

    نشستن و از بقیه خواستن که به من احترام بذارید منو بفهمید نیست 

    خود دوستی انجام دادن کارها و وظایف خودت با لذته... بی منته... بدون احساس بد داشتنه ....بدون توقع بودنه 

     

    تو همیشه شاکی بودی همسر من بلد نیست خوب پول در بیاره حالا اون داره سعی می کنه خوب پول در بیاره و تو همچنان یه بهانه دیگه برای رنج کشیدن پیدا می کنی 

     

    یادته بهت گفتم اشکال از محیط نیست تو هر جای دنیا باشی تحت هر شرایط ایده آلی زندگی کنی باز هم چیزهایی هستن که تو رو ناراضی کنن

    اشکال از درون توست تو باید درون خودت رو درست کنی بعد حالا که دارم بهت اشکالات درون رو گوشزد میکنم تو خودت رو بی گناهی می بینی که بدون اینکه تقصیری داشته باشه داره میره پای چوبهء دار 

    تو با بهترین ک بزرگترین روانشناسها و مشاوره ای دنیا هم صحبت کنی هیچ کس نمیاد بگه تقصیر آل و بل هست تو فقط ۲۰ درصد تقصیر داری بیا ۲۰ درصد خودت رو درست کن 

     

    همه میان نقش خودت رو در رنجی که می کشی برات واضح می کنن علت اینکه مردم ما از مشاور و روانشناس فراری ان همینه چون اصول کمک به یک فرد روشن کردن مسئولیت و نقش خودش در ماجرا هست و معمولا همه دوست دارن همه عالم مقصر باشن و اونها فقط نقش مظلومی رو بازی کنن که همه عمر بهشون ظلم شده 

     

    قربانی های طفلکی که منتظر یک ناجی از بیرون هستن 

    آدمهای طفل معصومی که گیر افتادن وسط یه عده ظالم بی فکر 

     

     

    پاسخ:
    دقیقا من فکر میکردم خود دوستی همونیه که تو میگی تو ذهن منه.
    تو نقش منو نگفتی،تو منو با مادرت مقایسه کردی و رنج هایی که کشیدید و باقی چیزا،
    من واقعا متوجه نمیشدم،من از اینور هرچی فکر میکردم میدیدم من اشتباه نداشتم،اشتباه یکی دیگه منو عصبانی کرده و 
    از اونور میبینم تو میگی تو داری نابود میکنی خانوادتو.
    من واقعا نمیدونم خود دوستی یعنی چه،شاید واس همینه که الان سه روزه و هیچ کاری نتونستم برای خوددوستی و احترام به خود انجام بدم

    خب تو نباید توقع داشته باشی چیزی که تو دوست داری بخونی رو من کامنت کنم چون من با خوندن پست تو چیزی که به ذهن خودم میاد رو می نویسم اول حسی که در من ایجاد کرده و من رو یاد عذابی که ما کشیدیم به خاطر اینکه مامانم شبیه تو رفتار میکرد انداخت و برات نوشتم 

    بعد دیدم تو کلا رفتی تو نقش قربانی و اینکه اون مقصر بود و من حق دارم عصبانی باشم دقیقا نقشی که بازم همه عمر مادر من ایفا کرد

     

    شوهرت اشتباهش چی بود دقیقا جز اینکه دلش میخواست یه روز که خونه هست تو خونه خودش کاری رو انجام بده که دلش میخواد 

    مگه اون از تو خواست بلند شی و براشون املت درست کنی و ظرفها رو بشوری و وایتکس بزنی

    ازت درخواست کرده بود؟ 

    شاید اون ترجیح میداد مثل هر روز پاشه بره خونه مادرش صبحانه بخوره ولی تا دیرقت تو رختخواب گرمش بمونه و با موبایلش ور بره  

     

    والا من هر چی این پست رو بالا پایین میکنم دلیلی برای عصبانیت تو پیدا نمی کنم جز توقعاتی که خودت برای خودت ایجاد کردی و برآورده نشدن 

    پاسخ:
    بله منم دوست دارم بلند شم برم بیرون پیاده روی،اگر اون همونکاری رو دوست داره بکنه و منم همون کاری که دوست دارم ،پس تکلیف بچه ها چیه که گرسنه و با چیزای غیر مفید شکمشون رو پر میکنن..



    فرض کن شوهرم هیچ اشتباهی نکرد اره من مقصر بودم که ازش خواستم نون بیاره یا باید خودم کارها رو انجام میدادم(الانم که دارم اینو مینویسم و تصور میکنم حس میکنم بی عدالتی محضه) پس توقع من و علاقه من ،برای دورهمی صبحانه خوردن و به هم کمک کردن برای انجام کارها چی میشه.
    چون میگم اگر همه کارها رو انجام بدم حس خدمتکار دارم،بعدشم لابد باید پاشم ناهار درست کنم و کار بچه ها هم همش برای من،حتی ابم میان به من میگن.
    پس اینطور همه کارها میفته گردن من ،منم نباید انتظار داشته باشم چون انجام نمیده و رنج میکشم حالا باید چکار کنم،که نه رنج بکشم نه حس خدمتکار بودن بگیرم و علاقه ام هم مبنی بر دور هم صبحانه خوردن   باهم کار کردن براورده بشه



    یعنی الان از تمام کامنت هایی که من گذاشتم تو این برداشت رو کردی

    مثلا فکر میکنی مد نظر من چنین چیزیه؟ 

    حتی یک مصداق  از تو کامنت های من برای تایید چنین نقش قربانی که برای خودت تعریف کردی هم پیدا نمی کنی 

    اما دوست داری الان این طوری بری باز تو نقش قربانی و احتمالا همونطور که برای همسرت نقش تنبل و بی مسئولیت در قبال خودت تعریف کردی برای من هم نقش ظالم ناهمدل تعریف کنی تا مهر تایید بزنی به رفتارهای اشتباه خودت 

     

    اما من بازی نمیخورم عزیزم تو هیچ جا و هیچ طوری نمی تونی از کامنت های من به این نتیجه که رسیدی برسی 

     

    چیزی که من نوشتم برای تو این نتیجه استخراج میشه 

     

    آیا از قبل با همسرت برای صبحانه های دور همی جمعه صبح هماهنگ کرده بودی؟ 

    آیا باهاش به تفاهم رسیده بودی که دوست داری روزهای جمعه رو چطور سپری کنی؟

    آیا دوست داشتن های خودت و دوست داشتن های اون رو با هم کنار هم گذاشته بودین و به طور عادلانه با هم چیزی رو در نظر گرفته بودین که هم اون مقداری از خواسته هاش هم تو مقداری از خواسته هات براورده بشه و از مقداری خواسته هاتون به خاطر هم چشم پوشی کنین؟

    آیا تو با همسرت قراری گذاشته بودی که اون به قول و قرارش عمل نکرده باشه ؟

    اگر قراری نذاشته بودی همسرت نمی تونه علم غیب داشته باشه و تو یه قرار داد نامرئی به وظایفش عمل کنه تا تو احساس بد و کلفت بودن و فداکار بودن بهت دست نده 

    چون نه تنها اون هیچ آدمی تو مغز بقیه نیست 

    خودش باید بفهمه هم نداریم 

    اون داره تو یه دنیای ذهنی دیگه برای خودش زندگی میکنه که اصلا شبیه دنیای ذهنی تو نیست 

     

     

     

    پاسخ:
    تو جز سرزنش من،چیزی نگفتی و منم علم غیب ندارم بدونم دقیقا چی مد نظرته.
    و همون چیزهایی به ذهنم میاد که طبیعت و شخصیت قربانیم ایجاب میکنه.

    درسته باید قبل از اینکه بلند شم بهش میگفتم،اما من اونموقع نمیدونستم نون نداریم.طبیعتا به ذهنمم نمیرسید بگم بیا تقسیم کنیم یا اگر صبحونه میخوای باید کمکم کنی،گفتم بلند میشم اماده میکنم دیگه،در کنارش چایی دم کردم و ظرفا رو شستم.
    اما برای سری های بعد این تو ذهنم میمونه اگر انتظار کمک دارم قبلش بگم ایا حاضری در قبال این کارهای من،تو هم اینکارو بکنی
    حالا اگر قبول نکرد و منم دلم میخواست فلان کار رو بکنیم ،بین دلخواه خودم و کمک نکردن همسر چکار کنم،یعنی اگر قبول کنم که خوب دوست نداره کمک کنه ،اونوقت اون کار رو چطور انجام بدم،
    انجام ندم خوب تو دلم میمونه،دوست داشتم انجام بشه،یه تنه انجام بدم باز حس قربانی دارم .
    بعد یه مساله دیگه
    از اونجایی که انگار من اصلا معنی خوددوستی رو نمیدونم،میتونی یه پست تو وبلاگ خودت از خوددوستی بگی و کارهایی که برای خوددوستی انجام میدی

    از اونجایی که من اجازه نمیدم کسی بیخودی بهم برچسب بزنه دوست دارم جمله به جمله ای که سرزنش دیدی تو کامنت های من رو تو کامنت جدا بنویسی 

    خیلی مهمه 

    بالاخره باید بفهمیم سرزنش بوده واقعا یا تو خواستی سرزنش ببینی 

    شاید لازم باشه یه چیزایی برات روشن بشه 

    نیازی به داشتن علم غیب نبود برای درک کامنت های من جبهه گیری اگر نبود درک میشد 

    نامرئی که ننوشتم ... فکر که نکردم ... ازکلمه ها استفاده کردم خیلی واضح 

    پاسخ:
    باشه.
    اتفاقا بعد از نوشتن جواب،داشتم فکر میکردم سرزنش بود یا من فکر میکنم سرزنش بوده.
    قبلش باید ازت دلجویی کنم اگر عصبانی یا طلبکارانه باهات حرف زدم جایی،چون تو چیزی به من بدهکار نیستی و اینا رو مینویسی برای کمک به من 
    از طرفی منم بهم بر میخوره یا ناراحت میشم یا حس میکنم حقمو بیشتر ازم میگیری ،اینا باعث میشه حرفهایی بزنم که بعد که به کلیت قضیه نگاه میکنم که نسیم بدهکارت نیست،داره بی چشمداشت چقدر برات وقت میذاره،ناراحت بشم از گفته های شاید با لحن عصبانی خودم

    من بارها در مورد خود دوستی نوشتم و فرقش رو با خودخواهی توضیح دادم 

    خودخواهها منفورترین آدم ها هستن و خود دوست ها محبوب ترین 

    تو الان خودخواه بودن رو خود دوستی می دونی و متوجه تفاوتشون نیستی داری به جای اینکه خود دوستی رو تمرین کنی خودخواه میشی و این خیلی آسیب زننده هست متاسفانه 

     

    نمی دونم کی هر وقت فرصت کنم و تو مودش بودم باز هم می نویسم 

     

    پاسخ:
    ممنون

    آره من می نویسم برای تو و برای کمک به تو و هیچ بار منفی پشت کامنتهای من نیست ... نه سرزنشی نه محکوم کردنی ، نه بی عدالتی و نه حق و ناحق کردنی 

    از جواب های تو هم ناراحت نمیشم فقط هی مجبور میشم بیشتر توضیح بدم تا تو بفهمی داری اشتباه برداشت میکنی 

    مجبورم هی کلماتم رو عوض کنم تا بالاخره یه جوری بنویسم که تو درک کنی من چی میخوام بگم 

    از نظر خودم من تو همون دوتا کامنتی که در مورد مادر خودم گذاشتم تمام این چیزهایی که تو هفت هشت ده تا کامنت بعد هی توضیح دادم رو گفته بودم 

     

    اشکالی نداره که هی به کامنت ها توجه نمیکنی و هی حرف خودت رو میزنی 

    اشکالی نداره که از چیزی که دوست داری بشنوی و نمیشونی عصبانی میشی 

    مشکلی نیست که چشم هات رو روی درست ها می بندی و نادرست ها رو هی بولد میکنی 

    فقط وقت من و خودت تلف میشه دیگه 

    که حالا من دیشب و امروز وقت داشتم و هی توضیح مکررات دادم هر وقت وقت نداشته باشم نمی تونم بیام با تغییر دادن کلماتم یه موضوعی رو هی تکرار کنم مجبور میشی خودت بری چندبار بخونی تا بفهمی چی میگم 

     

    واقعا نیازی نیست سرزنشت کنم .. قصدش هم ندارم ... 

    پاسخ:
    گفتی بنویس کجا سرزنشت کردم 
    تمام کامنت اول و دوم ،تقریبا تمامش،مخصوصا که نوشتی مثل مادر من نباش
    و کامنت های بعدی 
    تو نمیتونی بفهمی با توقعات بیخودت چه بلایی سر بقیه میاری
    اگر دوست داری زندگی خانوادگی گرم داشته باشی ،راه اشتباه پیش گرفتی
    در مورد دختر داییش هم حق با تو نبود
    تو رفتی تو نقش قربانی و اینکه حق دارم عصبانی بشم دقیقا مثل مادرم.


    جملاتی بودند که کمتر حس میکردم سرزنش میشم اما بطور کل انقدر حس سرزنشم زیاد بود انگار بجای اینکه به باقی حرفات فکر کنم به دفاع از خودم فکر میکردم.
    من چیزی نه میشنیدم نه میدیدم جز سرزنش تو و اینکه داری حق منو ضایع میکنی و من باید از خودم دفاع کنم

    امروز که باز خوندمش که بگم کجا سرزنش شدم بشدت دیروز حس سرزنش نداشتم اما بازم میگم انقدر این حس زیاد میشه که من توش حل میشم،چیز دیگری از تو نمیشنوم،و فقط دلم میخواد از خودم دفاع کنم

    خب به این داستان به شکل یه نقطه ضعف نگاه کن که باید درصدد رفعش بربیای 

    من باید خیلی بیکار و مریض باشم که این همه وقت بذارم اینجا یکی رو سرزنش کنم ... بکوبم برای ارضای نیاز بیمارگونه ی خودم 

    نیازی ندارم واقعا به کوبوندن کسی 

     

    من اشتباهات تو رو بیان کردم 

    قرارمون از نوشتن وبلاگ همین بود دیگه 

    چیزهایی که به نظر من اشتباه به نظر میرسه رو بهت بگم و جاهایی که داری درست رفتار میکنی رو هم بگم 

     

    تو این پست از اول تا آخرش اشتباه کردی منم برات مثال مامان خودمو زدم نگفتم تو کاملا شبیه مادر من هستی گفتم مامان منم جمعه ها همیشه عصبانی بود و زندگی ما رو تبدیل به یه کابوس کرده بود تو اینطوری نشو ممکنه نبوده باشی تا الان از این به بعد هم نباش با تکیه به حرف خودت نوشتم که گفتی من جمعه ها همیشه عصبانی ام نگفتی مگه؟

    مادری که عصبانیه زهرآگینه برای بچه ها و خانواده چه سکوت کنه چه غر بزنه ... 

    حالا اگر تو جمعه ها عصبانی نیستی یا اون حرفت در مورد خودت غلو بوده پس کل حرفهای من هم تو این پست خیلی برای تو نبوده برای مادری بوده که یه روز تعطیل که می تونن همه اعضای خانواده کنار هم خوش بگذرونن رو از سر صبح تلخ میکنه .. هر دفعه هم بالاخره یه بهانه ای پیدا میشه برای عصبانی شدن 

    عصبانی بودن اصلا عیب کوچیکی نیست برای یه مادر اگر داری رفعش کن

    و اینکه اگر حق تو در بچگی ضایع شده باعث نشه تو تمام مدت و در مورد آدم ها حس کنی میخوان حق و حقوت رو ضایع کنن 

    الان ضایع کردن حق تو ، سرزنش کردن تو، چه نفعی برای من داره؟ 

    چیزی قراره به من برسه ؟

    نه واقعا 

    بدبین نباش به آدم ها 

    خیلی ها فقط با تو ارتباط دارن که کمکت کنن  

    من درکت میکنم ولی خب دلم هم میسوزه که تو این همه اتفاقات مثبت، آدم های حامی، همسر مهربون، بچه های سالم، زندگی نرمالی که داری رو بخوای نادیده بگیری

    پاسخ:
    این گارد گرفتن اصلا اختیاری نیست،اصلا یه جوریه که من فکر میکنم باید دفاع کنم.
    یه جوری مثل اینکه تو بگی ماست سیاهه و من اون ماست هستم و تمام تلاشم اینه بگم من سیاه نیستم و ...
    بله معمولا جنعه ها کم یا زیاد خشمگین میشم،کوتاه مدت یا بلند،همیشه این مساله من دلم میخواد کمک کنه وجود داره و جنعه ها که خونست پررنگ میشه
  • سایه نوری
  • آقااا زهره ی عزیز  من چند تا راهکار دارم واست: 🤭🤭

    ۱  قبل از اینکه املت بپزی مطمئن شو نون در خانه داری!! 🤫😄

    ** خودت یه تکه نون اگه هست، بخور املتت رو؛ بذار بقیه هروقت گشنه شون شد یه فکری به حال خودشون بکنن.. البته انگار کردی این کارو اما با حرص و به نیت نشان دادن و ...  🤭🤭🤭 زوری نیست جانم دورهمی و فلان؛ با خودت عشق کن... 

    ۲ کاری نداشته باش به من نوعی و قصدم و فلانم،  اگر حرفم  برای توئه و به خاطر تو، بی پیش داوری، با آگاهی و با نوشتن به حرفهام فکر کن.. 

    ۳ پیچیده و جدی نکن بیش از حد مسائل رو، چون تورو تو خودشون خرد و خاک شیر میکنه .. 

     

     

    ترجیح میدم کسی مثل نسیم روزی چند بار با بیان به ظاهر ناهمدلانه و ... برق رو رد کنه از آگاهیم؛ حالا یا درسته یا فکر میکنم و ازش  سوال میپرسم  تا قانع میشم اما مدام تاییدم نکنه و تعریف و ستایش.. 

    آگاهی آسون نیست زهره ای که بچه ها میگن زیبایی و میدونم که هستی... اگر کسی هست که راهت رو میان بر کنه و عصبانیتت رو برانگیزه تا با خشمت تغییر بدی، شاکر باش.. خشمت رو درست ببار و درست ازش استفاده کن.. ما زمانی خشمگین میشیم که گزارشها درباره مون درسته یا از طرف آدم درسته!! اما در کل بسیار زیباییم.. نقص زیباست.. آسیب پذیری زیباست.. خشم زیباست چون اصیل و واقعین.. 

    مراقب نقش ویرانگر قربانی باش که شیطانیه هر بار در یک لباس.. 

    مراقب تعصبات برافروخته ت باش.. 

    ماها همیشه حق نیستیم.. ماها همه چیز  رو نمی دونیم؛ ماها خیلی چیزها رو نمی دونیم.. توی حق بودن خودت به انسجام نرس که پایان راهته و تاریکه.. 

    شکست و چالش و نقش و نقاب و تله هرروز هست یا شاید تا همیشه؛ آگاه باش بهشون.. تا باهاشون آسیب نزنی و ازشون آسیب نخوری.. 

    ما از آسیبهایی که خوردیم راحت تر حرف میزدیم تا آسیب هایی که زدیم ..

    من همه ی کارهای بالا رو میکردم زمانی و هنوز گاهی ممکنه گذرا بکنم اما آگاه شدن بهشون رو یاد گرفتم.. 

    انرژی ای که صرف آگاهیت میشه رو ببین.. با دید سفیدی که هیچی نمی دونه ببین.. تمرکز کن و بی عجله ببین .. و با سد کردن اگاهی، خودت رو فرسوده نکن.. 

    من نمیگم نپرس و زود بپذیر و دید نقاد نداشته باش، من خودم همیشه پر از سوالم تا دلایل کافی پیدا کنم و باز و باز و باز میذارم..اما  برو توی سکوت و سکون و خلسه و صداقت رها از دانسته و بدون تجربه های قبلی و پردازش کن و بپرس.. من این کار رو با تمرکز بر بوی لحظه، صدای لحظه و هوشیاری بر  بدنم و وجودم و یا  با چشمانی بسته یا غرق در کلمات انجام میدم یا حین شنیدن موزیک های خاص یا حین ظرف شستن یا ..... راههای شخصیت رو پیدا کن برای راه دادن جریان نور و گشایش توی خودت.. .. 

    خوددوستی، همیشه عشق افسون وار به خود نیست.. گاهی فقط مراقبت و محافطت از خوده.. لطمه نزدن به خود.. (بدون لطمه زدن به دیگری و اسارت دیگری؛ حتی اگر دیگری به دید تو اشتباه میکنه اما انتخابش اشتباهه ست، راحت بذار و برس به خودت) اینکه آزاد باشی و بذاری آزاد باشن خیلی مهمهههههه.. اینکه اگر کسی انتخابش زیر پتو بودن بود، تو با انتخاب خودت سرخوش باشی و این وسط شرایطت رو بپذیری.. بعد صحبت کنی در مورد خواسته هات . خوددوستی یعنی یک من آزاد که آزاد میذاره.. یک منی که به خودش فرصت غم میده به دیگری هم.. خودوست نمیذاره هیچی قدرت و کنترلش رو تو دستش بگیره.. یا راه ها رو میسازه یا میشینه و هیچکار نمیکنه و تو همه ی اینها یک آزادی مسئولانه داره.. باز و خلاقه و از هزاار تا راه میره تا شااد بشه و به هدفش بدون آسیب به خود و بقیه برسه .. بعد شادیش از خودش جاری میشه و شاد میکنه.. یه خوددوست خودش رو خوب میشناسه (نقاط ضعف، اونچه غمگین و عصبانی یا شاد و آرامش میکنه( و قبل از هرکسی خودش، خودش رو شاد و آرام میکنه.. یک خوددوست میدونه رابطه با همسر و ... همه چیز نیست و قبل از رابطه ی درست با خود، رابطه با همسر و ...  مفهومی نداره..

    شفات رو به جای خواستن صبحانه های خانوادگی، در صبحانه خوردن شادمانه با خودت ببین و بیاب..ول اصلا مدتی صبحانه های جمعه و معضل جمعه ها رو !!از راه دیگر و از جای دیگر و با سرچشمه های ی دیگری از خلاقیت و نبوغت وارد شو.. جوری که تاکنون نبودی؛ ماها خیلییی سرشاریم.. 

     هرچیز که از دیگری خواهانی، قبلش با خودت انجام بده و تو اینها حتی اولش ادا باش تا مزه ش بیاد زیر دندونت و آرام آرام واقعی و خالص بشه و از عمق اصیل زهره بجوشه.. یه خوددوست، نه نیاز به نشان دادن چیزی به همسر داره، نه لجش رو درآوردن و  نه ......   یه خوددوست یاد میگیره نذاره هیچی اون بیرون حالش رو بگیره مگر وقتی که خودش بخواد!! یه خوددوست آزاده و بران و شادی ساز واسه خودش و شادی ریز.. و پذیرای شرایط موجوده اول  و بعد بیرون کشنده ی پرتوهای باریک نور از توی شرایط به ظاهر تاریک ... و رضایت داره از همون پرتوها و رزق حتل حاضرش.. و هی نور زیاد و سریع نمیخواد.. بلکه به خودش و دیدگاهش و جهان درونش فرصت میده تا بزرگ و بزرگتر بشه و نورهای بیشتری روزیش بشه... 

    زوری نیست زهره جان؛ هیچ چیز این دنیا..

    این زندگی با وجود همه ی آدمهای اطرافمون یک تکنفره ی باشکوهه.. که تو باید شکوهش رو به روش زهره بسازی.. 

    مینی سریال (۱۱ ۲۲ ۶۳ ) رو ببین و نخواه گذشته چیزی باشه جز اونچه بوده .. هیچی این دنیا  کامل و زیبای محض نیست و نخواهد بود و نخواهد شد..  اما دقیقا همون چیزیه که ما بهش محتاج بودیم و همین این دنیا رو بسیار عجیب و هوشمند و جادویی میکنه.. 

     

     

    پاسخ:
    عزیزم،کامنتت رو همون روز اول خوندم.خیلی متوجه نمیشدم چی میگی چون اکثر حرفها دور از ذهن و انتزاعی بود برام ،انقدررر که غریبن برام خوددوستی  و ...منظورم از بعد از پاراگراف آگاهی آسون نیست،چندین و چند بار خوندمش،یه تیکه هایی تو ذهنم مونده بود،و هی نشخوار میکردم و بهش فکر میکردم این چند روز و قشنگی حرفات رو متوجه میشوم.
    ممنون از وقتی که برام گذاشتی
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی