منی دیگر

اینجا بیشتر از رنج هایی که میکشم مینویسم

منی دیگر

اینجا بیشتر از رنج هایی که میکشم مینویسم

از سری جریان های من و بجه ها ۱

شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۰۵:۳۹ ق.ظ

ساعت چهارصبح بود،تو خواب و بیدار یهو به ذهنم رسید من دوبار دیدم همسرم،دختر خواهرشوهرم رو بوسید،چرا بوسیدن دختر خودمو ندیدم

بعد به ذهنم رسید نکنه دختر خواهرش بنظرش بانمک تر اومده،

مثل زنی که بهش خیانت شده،زهر تو همه وجودم ریخته شد و خوابم پرید و کاملا بیدار شدم.

من روزی دهها بار به دخترم میگم میدونی تو دوست داشتنی هستی،میدونی تو جذابی و منتظر میمونم تا اونم جواب بله رو بده تا کاملا تو ذهنش جا بیفته که دوست داشتنی هست.

گاهی واقعی میگم از صمیم قلب،تک و توک هم نه،حس کردم الان احتیاج داره من اینو بگم تا به کسی چون من تبدیل نشه.

کلی حرف داشتم بزنم،یادم رفتن همشون.

جریانات دخترم و دخترخواهرشوهرم که کم هم نیستن،مثل اوندفعه که گفتم داشتیم میومدیم دوجا وایسادیم برا سلامعلیک،هر دوجا دختر خواهرشوهرمو صدا کردن اما دختر منو نه،

جریانات این مدلی،مثل جریانات خودم فقط ناراحتم نمیکنه.

انگار یکی یه خنجر زهر آلود میزنه تو قلبم،انگار زهر تو رگ هامه و اروم اروم همه جای بدنم میره،تو همه سلول‌هام و همه بدنم رو تلخ و زهر مار میکنه.

من چندین بار به همسرم گفتم باید به دخترمون توجه بدی ،خیلی زیاد.

اگر نخوام مقایسه کنم،بد نیست.نه زیاده نه کم.

اندازه برادرشوهرهام نیست،اونا بیشتر دخترشون رو بغل میکنن.

اندازه نداره که،نمیدونم چقدرش درسته،منم دوتا برادرشوهرم میاد به ذهنم.

من این عادت کمک نگرفتنم باعث شد همه کارهای بچه ها رو خودم انجام بدم،همه کارها رو بلا استثنا،پسر و دخترم،مخصوصا دخترم فقط منو میشناسه برای بغل کردن،برای تامین احتیاجات.

الان میبینم ظلم کردم در حقش،باید گاهی بگم برو به مامان جون بگو،برو به عمه بگو،برو به باباجون بگو.

تا با اونها هم ارتباط این مدلی بگیره،یاد بگیره کمک گرفتن از اونها رو.

امروز دخترمو صدا زدیم بیاد عکس دسته جمعی بگیریم،من و مادرشوهرم بیشتر صدا کردیم.

وقتی دوید بیاد اگر مثل همیشه بود دستمو باز میکردم بیاد بغل خودم،اما نکردم تا بره پیش مادربزرگش ،تا محبت گرفتن و دادن از اونجا رو هم یاد بگیره،فقط منو نشناسه تو تامین نیازهای روحیش.

با اونا غریبه نباشه.باهاشون احساس نزدیکی کنه.نزدیکی احساسی.

...

همسرم میگه چرا نخوابیدی،گفتم یه چیزی ناراحتم کرد باعث شد خواب از سرم بپره

گفت چیه،گفتم اگر بگم تو هم خوابت میپره،فردا میگم

حالا فردا اگر یادش باشه  و بپرسه دیشب چت بود چی بگم بهش

عین حرفی که اینجا زدمو بهش بزنم.

 

 

پ ن:بچه ها رو گذاشتم پیش مادرشوهر،بدون اینکه حس شرمندگی بگیرم.با همسرم رفتیم بیرون کار بانکی داشتیم،یک ساعت تو ماشین بودیم.

بهش گفتم دیشب چرا خوابم نبرد.بهش گفتم هرچقدر میخوای دخترخواهرتو ببوس و محبت کن اما ده برابرش رو به دلارا بده،و بذار که دل ارا هم اینو بفهمه‌

تا تو ذهنش حک بشه که برای من و تو همیشه دوست  داشتنی و منحصر بفرده

ب

 

 

 

  • زهره ی روان

نظرات (۹)

آره 

حتی اگر خودش هم نپرسید تو حتما بهش بگو 

صادقانه 

بگو ما باید بچه هامون رو حسابی امن بار بیاریم تا حس خوشبختی داشته باشن و موفق باشن 

برای اینکار لازمه تو خیلی دخترمون رو بغل کنی و ببوسی 

 

برای ارتباطش با بقیه هم فکرت درسته بذار بره کمک بگیره عشق بگیره عشق بده... بذار ارتباطاتتش قوی بشه 

پاسخ:
چقدر بوس کردن لازمه؟
این رفتارهای تبعیص امیز که از طرف بقیه میبینم به دخترم اسیب میزنه؟
چکار باید بکنم

بوس هم لازمه اما نه به اندازه ی بغل

رفتارهای تبعیض آمیز اونقدر که به تو آسیب می زنه به دخترت نمی زنه 

چون برای بچه ها پدر مادر خدا هستن اگر عشق و محبت به اندازه کافی از پدر مادر دریافت کنن اصلا دیگه مهم نیست دیگران چه کار میکنن و فرق میذارن 

ولی بزرگتر که بشن ممکنه چرا یه کم حسودی میکنن که اونم باز آسیب شدیدی نمیزنه همون لحظه گذری حسودی می کنن تموم میشه 

چون خلا محبتی ندارن و مادر بزرگ و عمه و خاله اون جایگاه ارزشمند رو برای بچه ها ندارن که حالا محبت ندیدن از اونها بخواد خیلی آزار دهنده باشه ولی برای ما پدر مادرها هست خیلی آزار دهنده است ببینیم بین بچه ما با بقیه فرق میذارن  

 

پاسخ:
خیالم راحت شد،همینکه بدونم دلارا اسیب نمیبینه و متوجه نمیشه،منم دیگه برام چندان اهمیتی نداره محبت کردن دیگران 
  • سایه نوری
  • زهره یک نظر  نه، ۲،۳ تایی از نظرات من نیستن.. 

    تو پست طرد اجتماعی نوشته بود عجب پستی .. خیلی عالی بود پست طرد اجتماعیت و من خیلی لذت برم، گفته بودم چقدر زیرک و توانا و باهوشی و اینا رو ببین و حتما این کتاب رو میخونم و ... بقیه ش یادم نیست.. تحلیلت خیلی عالی و هوشمندانه بود.. 

    یه نظر دیگه م داده بودم که کارهاشون به نظر منم اشتباه نمیاد.. اصن این بعد رو ول کن چرا اینقدر رفتارهای اونا به چشم تو میاد؟ چرا اینقدر می بینی این چیزها رو.. مادری به پسرش محبت میکنه .. خب به ما چه.. و حتی اگر کسی داره کار اشتباهی میکنه هم تا وقتی نظری از ما نخواسته به ماها ربطی پیدا نمیکنه.. 

    و چیزهای دیگه که یادم نیست اما مینویسم واست همیشه.. 

    و این پستت، به نظرم اینقدر یاد بگیر به خودت و خونه ت و خانواده ت و دخترت عشق و احترام و توجه و عشق بده تا اشباع باشید؛ چه در جمع و چه در خلوت.. قبلش آقا اصلا فکر کن خودت، مادر شوهرتی، یا دخترتی، فلانی ای هستی که بهش احترام و توجه میدی و هواشو داری؛ اون کار رو با خودت بکن.. 

    و چیزی که میخواستم بگم اینه که من هم از نظر روانی، زندگی و .. هیچ وقت راحت نرسیدم. رنج های زیادی رو گذروندم و خیلی دردها هنوز همراهم هستن. و هرکس منو میبینه ظاهرا و کلا میگه تو چون هیچچچ غمی نداری در لحظه ای و فلان. اما من میدونم که برای هرچه الان هستم؛ واسه ذره ذره ش تنهای تنها خودم رو ساختم..‌ اگر نسیمی بود که اون زمانها اینجوری دست منو میگرفت..... زهره اینا رو ببین: لطف دنیا و خدا و کائنات و ... رو ببین. نعمتت رو ببین. قدردان و شاکر باش. من از پس روزهایی بس سیاه اینجام که البته خودم سیاهشون کرده بودم. تا به بهانه ی ادب و احترام و گناه داره و چه جوری آخه، دومین نفره خودت باشی، احترام نخواهی دید. تو نمیتونی بگی چرا به من احترام نمی ذارید.. تو باید قابل احترام باشی و رها..  برای قابل احترام بودن، باید خودت، خودت رو ببینی و واقعی بشی حتی با بدیهات.. اصلا زیادی خوب بودن جذاب نیست چون فیک و مصنوعیه؛ ما آدمیم.. خودت باش و بدرخش.. با خودت بخند، با خودت باش و پادشاهی کن!!

    پاسخ:
    منم دقیقا همینو میگم،هم عروسم همش زیر ذره بین منه،این منو اذیت میکنه،واقعا وحشتناکه همش رفتارهای یه نفرو رصد کنی،تحلیل کنی تو مغزت،دادگاه بگیری و حکم بدی و حکمت نهایتا این باشه که یا من بدم یا اونا بدن یا هردوبدیم و دنیا بده.
    از دیروز که بهم گفتید به خودت احترام بذار ،سعی میکنم اینکارو بکنم،یه حس دوگانگی با خودم دارم.میدونی شبیه ادمی شدم که ماسک صورت میزنه  بعد خنده اش میگیره از ترس اینکه ماسک نشکنه و با صورت ماسکی نخنده یه خنده با کنترل و مصنوعی داره.و خوب میدونی که این خنده رو برای همیشه نخواهی داشت،یادت میره،خسته میشی،راحت نیستی با این خنده
    من ماسک ادمی رو گذاشتم که به خودش احترام میذاره،یا سعی میکنه بذاره چون اصلا بلد نیست و بعضی جاها جرعت و جسارت نداره ادب و احترام و درست بودن رو زیرپاش بذاره و خودشو انتخاب کنه.
    حالا این ادم با این ماسک اصلا راحت نیست،فکر میکنه مصنوعیه.
    مثل آدم روزه دار،منتظره زود اذون گفته بشه و روزشو بشکنه.
    سایه من تو این ماسک اصلا راحت نیستم.باید بیشتر توجیه بشم،باید بیشتر راهنمایی بشنوم،یاد بگیرم تا حس مصنوعی بودن،حس روزه دار بودن و منتظر اذان بودن نداشته باشم.
    کاش نسیم هم این کامنت رو بخونه
    من تو این ماسک احساس واقعی بودن ندارم.خود واقعیم نیستم.فیک هستم

  • سایه نوری
  • آهان یه کامنت دیگه م گذاشته بودم که منم خیلی کم یا هیچ وقت کمک میگیرم.. تازگی یکم بهتر شدم، در حد کم از همسر کمک میگیرم اما کس دیگه یادم نمیاد اما خب بعدش هم عصبانی نمیشم یا حداقل خیلیی به ندرت اگر از آگاهی به خودم خارج بشم ممکنه که عصبانی بشم.. 

    به نظرم ما باید از منطقه های امن اطرافمون بزنیم بیرون و اونچه تجربه ش نکردیم رو تجربه کنیم.. باید کارهامون رو بسپاریم و کمک بگیریم.. و بدونیم نه شنیدن جزیی از هر درخواسته اما آزادی ارزشش رو داره.. و رها باشیم و اسیر زندان امن اطرافمون نمونیم.. 

    پاسخ:
    سایه منم قبلا عصبانی نمیشدم،شاید چون پذیرفته بودم خانواده ام این مدلی هستن.یا اینکه چون خانواده خودم بودن،میدونستم در نهایت منو دوست دارن شاید نتونستن،نرسیدن،به ذهنشون نرسید اقا اصلا کارشون بد بوده.
    از وقتی اومدم در جوار فامیل همسر زندگی کنم،از وقتی دیدم مادرشوهرم به دخترش چطور کمک میکنه به من چطور  بعد مخصوصا هم عروسم رو دیدم.بیشتر عصبانی شدم.مقایسه کردم،عصبانی شدم.

    من این کامنتا رو خوندم یعنی دائم میام ببینم کامنت جدید کی گذاشته بخونم 

    اون پستت که در مورد تله طرد اجتماعی بود هم که خودش یه درسه اصلا خیلی خوبه 

    و 

    میشه بگی دقیقا داری چه کاری برای خودت میکنی که فکر میکنی ماسک زدی؟ چه احترامی داری میذاری که اینقدر سخته برات ؟ 

    پاسخ:
    مثلا بچه ها رو گذاشتم پیش مادرشوهرم،رفتم برای خودم شلوار خریدم،به پسرم گفتم بره آب بذاره رو گاز چایی دم کنه که مادرشوهرم رفت.به همسرم گفتم از خونه مادرش برام غذا بیاره.بچه ها رفتن خونه عمشون و منم بدون عذاب وجدان و شرمندگی بابت ایجاد مزاحمت بچه هام برای عمه،خوابیدم تا سردردم خوب بشه.چون بچه اونم زیاد میاد اینجا و بچه های من گاهی میرن
    اینا رفتارهای حالت عادی من نبودن اما بخاطر خودم انجامشون دادم در حالیکه اصلا راحت نبودم و فکر میکردم خودم نیستم‌
    مثلا صبح همسر گفت نمیخواد بیای بانک گفتم برا بانک نیست،بیشتر برا لباسه،دخترم رو شاید میبردم با خودم،شاید خودم چای دم میکردم،خودم میرفتم غدا میاوردم

    و اینکه لطفا مواظب کامنت ها باش نباید حذف بشن هم ما وقت میذاریم می نویسیم هم تو ممکنه نیاز داشته باشی برگردی بهشون من الان خیلی دلم سوخته کامنت های پریدهء سایه رو نخوندم

    پاسخ:
    حذف نشدن انگار،کامنت های سایه رفته بود تو هرزنامه که برشون گردوندم.من با گوشی کار میکنم.هم ریزه و گزینه ها کنار هم و هم لمسی،متوجه لمس شدن نمیشم.
    بله حتما حواسمو بیشتر جمع میکنم

    حالا من فکر کردم چه شق القمری داری میکنی که احساس مصنوعی بودن بهت دست داده خب اینا که رفتارهای کاملا طبیعیه که باید از قبل هم میکردی 

    می دونی شبیه چیه اینه که ما از بس روسری سرمون بوده وقتی بهمون میگن واقعا اینجا دیگه مجبور نیستی روسری سرت کنی هنوز نمی تونیم برش داریم معذبیم خجالت میکشیم چون عادت داشتیم اونطوری باشیم احساس گناه می کنیم حالا هرچی هم بیان از تو دل همون دین که حجاب رو کرده سرمون برامون آیه و مدرک بیارن که نمیخواسته واقعا روسری اجباری نبوده بازم ما عذاب وجدانمون رو داریم 

    وقتی برش میداری همین حس هایی که الان داری تجربه میکنی خب تغییر عادته هیچ چیز دیگه ای نیست و بعد از یه مدت کوتاهی بهت میشینه و راحت میشی پس ادامه بده تا وقتی به کسی آسیب نمی زنی رفتارهات کاملا درسته

    احترام نگذاشتن به خودت تا الان آسیب زیادی به اطرافیانت وارد کرده و به روح و روان جاریت مطمئنا کم صدمه نخورده به روح و روان خودت و بچه هات و همسرت 

     

    و الان وقتی به خودت اهمیت میدی و به دیگران آسیب وارد نمیکنی درسته همین فرمون برو جلو 

    پاسخ:
    واقعا فکر میکنی اینا رفتارهای کاملا طبیعیه؟
    من چرا برا انجام همشون شرم داشتم‌.
    نسیم من یادم میره ،ادامه دار نمیشن.باز برمیگردم به اصل خودم.دو روز این مدلی رفتار میکنم و یکم اون حس به من احترام نمیذارن به جاریم میذارن،کمرنگ میشه اما بعد مثل الزایمر گرفته ها،نمیدونم کی برگشتم به همون من قبلی.
    تا رنج دیگه و ناراحتی دیگه که باز بگی و دوباره این حلقه تکرار بشه.
    مثل معتاد که ترک میکنه و باز مصرف میکنه

    رو یه ورق بنویس احترام بچسبونن یه جا که صبح تا چشمت رو باز کردی ببینیش و یادت نره

    بیست روز یک ماه تداوم داشته باشه دیگه عادت میکنی برگشت هم نمیشه 

    خیلی از معتادها هم ترک میکنن تداوم میدن و دیگه هرگز مصرف نمی کنن 

    اراده میخواد که تو داری 

    پاسخ:
    فقط بنویسم احترام؟
    بعضی وقتا اصلا متوجه نمیشم تو کارهام بی احترامی به خودم وجود داره و بعدا که فکر میکنم یا با تو حرف میزنم متوجه میشم

    یه کد برای خودت دیگه حالا هرچی خودت دوست داری 

    یه چیزی که صبح بلند میشی یادت بندازه باید احترام بذاری به خودت و خانواده ات 

    باید به خودت رسیدگی کنی 

    پاسخ:
    باید اینکارو بکنم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی