منی دیگر

اینجا بیشتر از رنج هایی که میکشم مینویسم

منی دیگر

اینجا بیشتر از رنج هایی که میکشم مینویسم

از سری جریانات من و اونا ۱

جمعه, ۲۱ آذر ۱۳۹۹، ۰۵:۲۲ ب.ظ

سلام

این پست بشدت خاله زنکیه

راستش خودمم از نوشتنش خجالت میکشم اما فکر میکنم باید بنویسم.

وقتی مینویسم ابعاد احساساتم بیشتر برام معلوم میشه،بیشتر به عمق وجودم پی میبرم و بیشتر به خودم کمک میکنم حالم بهتر بشه.

امروز با مادرشوهر و خواهرشوهر و هم عروس و عمو و دایی همسرم رفتیم بیرون.

مادرشوهرم قیمه داشت،ما کباب،خواهرشوهر ته چین.

هم عروسم تو خونه مادرشوهرم زندگی میکنه.

مثل یه مهمون رفتار میکنه،و مادرشوهرمم بجای اینکه ازش کار بکشه مثل مهمون باهاش رفتار میکنه و حرصمو درمیاره.دلم نمیخواد اون بشینه.من برای خانواده خودم کار میکنم ،مادرشوهر برای هم عروس و اغلب خواهرشوهر.

اما خوب هممون باهم سفره میندازیم.بعد من از این سرویس های مسافرتی دارم بقیشون ندارن.من ظرفها رو میبرم

،مادرشوهرمم پرسید ظرفتو میاری  گفتم آره.نمیگفت هم از اونجایی که من تو تله مطیع بودن هم گرفتار هستم ،درد و رنج دیگران رو بسرعت میفهمم و شدیدا مستعدم که خودمو فدای بقیه بکنم،باز میگفتم نمیخواد تو ظرف بیاری من میارم.

من همش فکر میکردم من یه روز جمعه اومدم اینجا که خوش باشیم، روحیم خوب بشه چرا باید همش درگیری داشته باشم با هم عروسم،چه تو ذهنم چه بیرون.

همش مراقبم چکار میکنه،حرصم میگیره از اینکه مثل خان میشینه،هیچ کار نمیکنه و بقیه مخصوصا شوهر و مادرشوهرش باید بهش سرویس بدن.

یه جا مردها رفته بودن بگردن،زنها نشسته بودن و برادرشوهرم هم بچه بغل اونجا بود.

بعد حرف نمیدونم قابلمه شد گاز شد یادم نیست،زنها باهم حرف میزدن برادرشوهرم هم بچه بغل یه نظری داد.هم عروس خندید گفت شوهرمو نگاه مثل این زنها چه نظر میده،

منم گفتم آره نشسته وسط زنها ،بچه هم بغل

شاید گفتن این حرف ناراحت کننده نبود براشون اما من مسالم خودمم که میخواستم خودمو با این حرف خالی کنم،من میخواستم اون نمیدونم حسادت یا خشم یا حرص که از رفتار هم عروس داشتم رو تخلیه کنم.

بعد همش مواظبم،هوشیارم به رفتارهایشان.

بعد سر آخر ظرفهای منو گذاشتن تو پلاستیک گذاشتن تو ماشین ،هیچکس تعارف نکرد ببرم بشورم.هم عروس که اصلا کار به این کارها نداره،منظورم مادرشوهرمه،

همین مادرشوهرم دوسال پیش هم عروس یه قابلمه از خونش آورده بود ،اونموقع خونشون جای دیگه بود ،هی اصرار میکرد بده برم بشورمش،به برادرشوهر میگفت.هم عروس دستور دادن برادرشوهر بره قابلمشو بیاره .

اونوقت ظرف منو که همه کثیف کردن من باید بشورم.

اخر سر همش حرص میخوردم،همش میگفتم باید بهشون بگم.

همین دوشب پیش تو وبلاگ نتیجه گرفتی که باید خواسته هات رو بگی تا برات رنج نشه اما نمیتونستم.

خوب مادرشوهر که خودش کلی کارکرده بود،نکرده بود هم روم نمیشد. به خواهرشوهر هم دلم نمیخواست چیزی بگم فقط دلم میخواست بیفته گردن هم عروس که نتونستم حرفی بزنم.خودش که رفته بود میخواستم به مادرشوهرم بگم ظرفا رو ببر بده بشوره،نگفتم،گفتم ول کن دیگه کوتاه بیا،دوتا بشقابه.اما آی حرص خوردم آی حرص خوردم.امروز رفته بودیم بیرون که خوش باشیم نه اینکه حرص بخورم.

یه جا هم من وسیله بردم کیک درست کردم رو اتیش،

بعد تقسیم کردم،به هرنفر یه تیکه دادم ،پسرم و دوتا بچه دیگه هنوز نیومده بودن،رفته بودن دنبال هیزم جمع کردن،من کیک های سهم اونا رو نگه داشته بودم ،این وسط دخترم میگفت اینا مال منه،به هیچکس نده،مجبور شدم کیک خودمو بدم بهش.

بعد دیدم هم عروس هم کیک خودشو خورده هم برادرشوهر سهم خودشو داد بهش خورد.

منم گفتم فاطمه انصافه من هیچی گیرم نیاد تو دوتا دوتا بخوری،اونوقت اون هیکلو نگاه کن و این هیکلو،

اون چاقه.

بد گفتم،خدا منو ببخشه،گرچه اونم پررو هست و هیچی بهش برنمیخوره اما خوب شاید درست نبود،

من در مواجه با هم عروسم من نیستم،یه ادم عصبی هستم که رفتارهاش،همشون برپایه حرص و خشمه.

بعد گفت شوهرم داده،یه چیزم از هیکلش گفت،میخندید هم.

عموی شوهرم گفت دیگه هر خانواده ای سهم خودش،عمه شوهرم گفت تو سهمت دادی دخترت.

چرا هیچکس نگفت راست میگه تو خودت زحمت کشیدی درست کردی اما گیرت نیومد.

شاید چون خجالتش دادم بقیه هم دلشون سوخت یا چیز دیگه اما حتی از حرفهای عمو و عمه هم ناراحت شدم.

برای چایی هم اول میخواستم برا خودم یه لیوان بریزم بعد دیدم زشته،یه سینی گذاشتم سه تا لیوان،رفتم پیش زن عمو و مادربزرگ همسر،گفتم با همونا چایی میخورم،بهونه هم کردم فلاسک کوچیک بود ،دیگه زیاد لیوان نذاشتم،این چای اتیشیه ،هرکی طرفدارشه بیاد بخوره.

زن عمو هم سه تا لیوان اورد و گفت بریز به هرکی نرسید از اون فلاسک بزرگه میخوره،بعد من چایی ریختم،برای مادرشوهر و زن عمو و مادربزرگ و عمه و خودم و همسرم.

مادرشوهرم چاییشو داد به هم عروسم،انگار مهمونه،انقد زورم میگیره بهش رو میده.

بعد صبح اومده خونه ما میگه (هم عروسم)بلند نمیشه یه کاری کنه،تکیه داده به دیوار منتظره من کار کنم.گفتم باید بهش بگی،من یه بار گفتم من بدم میاد یه جا میریم یکی بشینه،یکی کار کنه،تو خانواده ما ،موقع بیرون رفتن همه کار میکنن حتی نوه ده سالمون.از اون به بعد هر وقت من و هم عروس با هم میریم بلند میشه کار میکنه،تو هم باید بگی،میگه باید خودش بفهمه،من‌چی بگم.

تمام شد انگار،تبریک میگم خاله زنک ترین پست عمرتون رو تموم کردید و تبریک میگم به خودم بابت اینهمه حرص و رنج 

 

  • زهره ی روان

نظرات (۷)

  • بلاگر کبیر ^_^
  • خوب تو انتخاب کردی و تصمیم گرفتی که کیک خودتو بدی دخترت. که به عقیده ی من تصمیم اشتباهی هم گرفتی. بچه ها رو با این سیستم بار میاری بعد فردا روزی میزنن تو سرت بدون اینکه راضی باشی حقتو میگیرن چون تو همین کارو کردی.چه لزومی داره آخه؟

     

    بعد هم مردم که نباید بشینن ببینن تو کجا اشتباه میکنی بیان برای جبران. هوووم؟؟؟ 

    زهره چرا خودت رو انقدر در معرض چنین چیزایی قرار میدی ؟ چرا همش باهاشونی و همش هم حرص میخوری ؟ 

     

     

    پاسخ:
    ما با هم همسایه ایم مینا و منم تو این شهر با همین پنج خانواده،رفت و آمد دارم.
    به حرفت فکر میکنم در مورد کیک و تصمیمم

    کامنتم تکراریه 

    دیگران همونقدر به تو احترام میذارن که تو به خودت 

    وقتی برای همه ظرف می بری وقتی سهم کیکت رو میدی به دخترت 

    وقتی برای خودت قبل از همه چای نمی ریزی 

    وقتی راه می افتی خودت رو برای بقیه فدا کنی بقیه هم با تو همونکار رو میکنن 

    فقط برای خودت ظرف ببر فقط کارهای خودت رو بکن کیک نپز یا اگر می پزی اول سهم خودت و بچه هات رو بردار اگر تو چای دم میکنی اول باید خودت بخوری 

    به خودت احترام بذار تا بقیه هم یاد بگیرن بهت احترام بذارن 

    پاسخ:
    تکراری ها رو هم بگو،من بلد نیستم به خودم احترام بذارم،احتیاج دارم یکی بهم یاد بده تو فلان موقعیت،فلان کار رو بکنم.

    دفعه بعد به مادر شوهر بگو من ظرف فقط برای خودمون میارم چون توان شستن ظرف اضافی رو ندارم 

    پاسخ:
    نمیتونم این حرفو به مادرشوهر بگم،چون اونم مثلا لیوان ها و قندون و اینا رو میاره، یا مثلا اون برنج پخته بود برای ما هم.

    هم عروس نام دیگر جاری است؟! به چه گویشی؟

    قبول دارید اسم این رفتار حسادته؟!

    حس خیلی بدیه، فقط خودتون را اذیت می کنید. رو خودتون کار کنید و نگذارید براتون مهم باشه چون در غیر اینصورت حتما یک روز ناخواسته یک رفتاری می کنید که فقط مایه مظلوم نمایی هم عروس میشه و وضعیت از این بدتر میشه.

     

    در نهایت یک مثل معروف هست که میگه: خاموش کردن شمع دیگران سبب پر نورتر شدن شمع شما نمیشه.

    پاسخ:
    هم عروس بله نام دیگر جاری هست،احتمالا گویش چندین استان،
    اسمش هرچی هست صفت خوبی نیست و مایه رنج ادمی هست و از بین بردنش خیلی سخته
  • سایه نوری
  • آقا من دیدم یه پست دیگه م هست خوندمش.. 

    و این بار قبل نظر دادن، اول نظرات بقیه رو خوندم که تکراری نباشه و نظر من همون حرفهای بقیه ست به خصوص نسیم: رابطه ت با خودت رو بساز، اول خودت به خودت حس و توجه و احترام و عشق بده.. بذار بگن بدی یا هرچیز .. بذار از دستشون بدی، بذار هرچیز به خاطر ترس ازش، این همه فداکاری میکنی، رخ بده اما خودت رو زیر پا نذار.. بین ناراحت و ناامید و فلان کردن خودت و دیگری، دیگری رو انتخاب کن.

    رفتارهات با قلبت فرق دارن. کاری رو یا نکن یا وقتی بکن که واقعا میخوای با مسئولیت کامل و بی توقع. اصلا چرا باید کیک بپزی یا چایی بریزی .. تو واسه خودت بکن و بذار بقیه هرکاری میخوان بکنن. به لذت خودت بها بده، کیک بچه اونارو راحت بردار واسه خودت و چایی بریز و بخور😅😅😅 آخه ظرف بردی، کیک پختی، ظرف بعد بشوری، چایی دم کنی، چایی بریزی بعد نگاه کنی.. بابااااا جان خودت رو دریاب، ول کن آدمها رو. آدمها به قول اون جمله معروف به یه سردرد معمولی خودشون بیشتر از مرگ ما اهمیت میدن.. بیخیال.. 

    شجاع شو و جسور. جایی که آسیبی به خود و دیگری نمیزتی، قانون و چهارچوبهایی که از ادب و احترام و بزرگتر و فلان واست ساختن، بشکن.. (اینها اصلا نازیبایی و بی ادبی نیستهاا ... ) خودت شو.. رنج تو از اصل نبودنته. تو ترس داری که نباشن، که از دستشون بدی.. چیزی که هستی، شو. و اهمیت نده. 

    بذار از دستشون بدی اما خودت از خودت راضی باشی. این فداکاری هات در این اوج اسارت خودت،، چه فایده ای داره..؟؟ 

    پاسخ:
    رفتارهای با قلبت فرق دارن...این جمله رو نفهمیدم منظورت چیه.
    من باید جمله جسور باش و چارچوبهای از جنس ادب و احترام رو بشکن رو تو ذهنم نگه دارم و بهش فکر کنم.
    یکی انگار باید کنارم باشه،مثل یه بچه کلاس اولی که دستشو میگیرن تا نوشتن یاد بگیره،باید کنارم باشه و توی هر موردی بگه کدوم کار درسته،چکار باید بکنم.
    سایه من با ااحترام و عشق و توجه و ارزش گذاشتن به خود ،غریبم.انقدرر که تو کارهام فکر میکنم همین مدلی درسته بعد میام میبینم شما میگید به خودت احترام بذار.
    اصلا چجوریه احترام گذاشتن،دوست داشتن،توجه کردن

    رفتارهات با قلبت فرق دارن یعنی کارهایی رو میکنی که دلت نمیخواد 

    چرا میکنی؟

    چون یا دوست داری تایید بگیری و اینجوری احساس هویت داشتن کنی 

    یا خجالت میکشی نکنی و فکر میکنی زشته اگر نکنی بقیه چی میگن؟

     

    به این فکر کن زهره چرا انجام میدی؟ 

     

     

    پاسخ:
    خودت گفتی دیگه
    یا از تایید نشدن میترسم یا فکر میکنم بی احترامی و بی ادبی هست.
    برای تایید نشدن ،جرات و شهامتش رو ندارم.جرات انجام ندادن باب میل دیگران و بعد تایید نشدن و طرد شدن رو.
    برای اون کارهایی که بخاطر احترام هست ،انگار منطق و احساسم هم نمیپذیرن،علاوه بر تایید نگرفتن از مردم از خودم هم تایید نمیگیریم.چون تو ذهنم حک شده این رفتار باید انجام بشه و درستش چیه،بی توجه به حال فاعل

    وااااای دختر چه حالی داری!

    اول از همه که خوشحالم همشهری پیدا کردم واسه خودم😂

    دوم اینکه بابا وووول کن این جاری و مادرشوهر رو، با خودت و بچه ها و شوهرت حال کن.

    بذار اونا هرکاری میخوان کنن.

    این راهی که پیش گرفتی فقط ریز ریز از بین میبرتت.

    میبینی نشست و برخاست با جاریت ازارت میده کمتر برو و بیا.

    روحت که آزرده میشه به بچه ها هم سخت میگیری و آزارشون میدی..

    پاسخ:
    سلام عزیزم
    اره بابا راه بدی بود الان حالم خیلی بهتره ازشون دورم،الان فقط با جاریم هستم،سعی میکنم خوبیهاش رو ببینم،مقایسه نمیکنم و اینجا دنبال رقابت برای دوست داشته شدن از طرف خانواده همسر نیستم و این فشار زیادی کم کرده
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی