منی دیگر

اینجا بیشتر از رنج هایی که میکشم مینویسم

منی دیگر

اینجا بیشتر از رنج هایی که میکشم مینویسم

تله طرد اجتماعی

پنجشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۴۷ ب.ظ

سلام

یه چیزی که من تو همه عمرم باهاش درگیر بودم تله طرد اجتماعی هست.اولین پستم یادتونه گفتم هم عروس و خواهرشوهر با هم حرف میزدن و من چون دیدم با من هم حرف نمیزنن حس من بد هستم رو پیدا کردم یادتونه چقدرر ناراحت بودم،تمرکز نداشتم بی قرار بودم و دلم میخواست فرار کنم از اونجا در عین اینکه دلم میخواست بمونم و احساسات منفی رو خالی کنم.

سوالی که بیشترین امتیاز رو آورد تو مجموعه سوالات اشخاص تله،این بود که ایا همیشه دوست دارید با ادمهای بهتر از خودتون دوست بشید.

این دقیقا منم،از بچگی با خوشگلترین ها دوست میشدم،البته تا راهنمایی،بعد اون نتونستم دوست صمیمی پیدا کنم چون بشدت احساس طرد شدن از همکلاسی هام داشتم.حرفی نداشتم بزنم ،برای دوست شدن و حرف زدن برنامه ریزی میکردم و نمیشد.احساس میکردم هیچ چیز جذابی در من وجود نداره،

تله طرد اجتماعی توی هر سنی میتونه اتفاق بیفته حتی در نوجوانی و جوانی،بنظر میاد گرچه در کودکی هم این احساس در من بوده اما در نوجوانی شدید شد،وقتی مدرسه ام رو عوض کردم و رفتم تو مدرسه ای که یا بچه پولدار بودن یا پدرمادرشون دکتر و مهندس و ...

من از یه منطقه پایین و خلافکار رفته بودم تو اون مدرسه با قیافه ای که احساس میکردم زشته.

کتاب میگه شما در برقراری ارتباط مضطرب میشید نگران قضاوت مردم هستید 

یا یه جای دیگه میگه والدین شما ،شما را در جهت توسعه شخصیتتان حمایت نکردن ،زمانی که منحصر بفرد بودن شما پایمال شود ،شما همان کاری را انجام می‌دهید که دیگران از شما میخواهند.از انها پیروی میکنید اما در گسترش و پرورش علایق خودتون ناکام می‌مانید.

چقدررر این منم.زنی در آستانه ۳۵ سالگی که نمیدونه به چی علاقه داره،حتی در علاقه داشتن هم دنباله رو هست.

شرایط زندگی و مخصوصا مادرم نمیذاشت دنبال علایقم برم.

یه بار به مادرم گفتم تو زندگی ما رو حروم کردی،من وقتی مزه زندگی رو فهمیدم که از زیر دست تو ازاد شدم،تا حدودی موقع شاغل بودنم ازاد شدم و کاری به کارم نداشت،و بعد از ازدواجم من ازاد شدم.ازادی که نمیدونه از آزادی چی میخواد.

مادرم نذاشت من ادامه تحصیل بدم،حتی لیسانسم اگر به خودش بود نمیذاشت،یه بار کلاس سوم راهنمایی بودم دیدم بهم غذا پختن یاد میده،اونموقع این حرف تو خونه بود که من ترک تحصیل کنم اما جدی نشد.نمیدونم از طرف خود مادرم یا بقیه.

نمیذاشت کلاس خیاطی برم،چیزی که همیشه چقدررر دوستش داشتم اما الان دیگه حوصلشو ندارم.به سختی یه کلاس کامپیوتر میرفتم.

مادرم زندگی رو از ما دخترا میگرفت تا به پسرش یه زندگی بهتر بده.

چون پسر دوست بود.ما حق داشتن زندگی شخصی نداشتیم.همه چیز در راستای اینده برادرم بود.

گفته همه آدمها تا حدودی گرفتار تله طرد اجتماعی هستن و این تله بیشتر وقتی وارد گروه دوستان و همسالان میشی فعال میشه.

از خصوصیاتش هم اینه که خانواده خودتون رو از دوستان قایم میکنید

درمورد ظاهر خود بسیار خجالتی هستید.

نسبت به دیگران احساس بی ارزشی میکنید

وووو

حالا راه حلش

۱.اجازه دهید کودک طرد شده درون خود را درک کنید،خاطرات رو یادآوری کنید

و اون کودک رو تو اون حس و حال درک کنید و باهاش همدردی کنید.

میگه میتونید از خاطرات بزرگسالی به کودکی برید.

برای من همین چند شب پیش که اولین پست رو نوشتم.چقدر احساس طرد شدن داشتم،احساس تنهایی و بی ارزشی،بی قرار بودن و عصبی شدن

بعدش تو دوران دانشگاه،اونجا هم با وجودیکه دوستان خوبی داشتم وقتی جمع پنج نفرمون میخواستیم بریم جایی استرس میگرفتم که الان هیچکدوم منو انتخای نمیکنن برای همراه شدن.معمولا دوبه دو میشدیم.و من همش استرس داشتم.چقدررر تلخ بود و من چرا متوجه نمیشدم که باید یه فکری به حالم بکنم.فکر میکردم من جذاب نیستم که دلشون بخواد کنار من راه برن.

قبلتر از اون هم تو دبیرستان که تازه مدرسمو عوض کرده بودم،تمام دوسال تنها بودم.سال سوم با کنار دستیم دوست شدم اما راستش اصلا دوستی جذابی نبود چونکه حتی در حرف زدن با اون هم ،من خودم نبودم.خود واقعیم.میزهای کنار هم یه اکیپ شده بودن و منم به زور برای اینکه عضو اکیپی باشم ،باهاشون بودم اما واقعیت اینه نه من عمیقا احساس دوستی و صمیمیت میکردم و نه اونا،صرفا بخاطر اینکه تنها نباشم.از قیافم هم اونجا خیلی خجالت میکشیدم،مخصوصا که اون سالها پوستم کک و مکی شده بود.قبلتر از اون هم چندتا خاطره دارم با دختر داییم،شش ماه از من کوچکتره،یه دختر مو مشکی و چشم و ابرو مشکی با پوست سفید،تقریبا خوشگلترین دختر خانواده خودشون و خانواده ما و باقی دختردایی ها.ما با هم دوست بودیم.دوستای خیلی خوب.یه بار یادمه رفتیم خونه اون یکی دخترداییم،شاید پنج شش ساله بودیم یا هفت هشت.اون دختردایی میزبان همش به دخترداییم میرسید بهش انگار کادو داد یا خوردنی یا دعوتش کرد بره جایی اما من عمیقا اونجا احساس طرد داشتم و فکر میکردم چون اون از من خوشگلتره،حتما بخاطر این به من محل نداد به اون بیشتر اهمیت داد.

یه بارم من و دخترداییم با پسرخاله دعوامون شده بود،پسرخالم به دخترداییم هیچی نمیگفت انگار به من بیشتر خشم داشت بیشتر دوست داشت منو بزنه بعد من فکر میکردم چون مادر اونو بیشتر از مادر من دوست داره.

یه بارم راهنمایی بودیم،یه مهمون اومد خونه ما ،همسن من و دخترداییم بود،ما خیلی دوست داشتیم که باهاش بازی کنیم و دوست بشیم اما اون همش دوست داشت با دخترداییم دوست باشه و به دخترداییم هم میگفت خیلی خوشگلی

الان برای این کودک طرد شده بمیرم رواست.

امروز با خواهرشوهرم از جایی میومدیم با دخترهامون.دوجا سلامعلیک کردیم و اونها فقط با دختر خواهرشوهرم حرف زدن و صداش کردن.چرا اخه

چقدر برای دخترم ناراحت شدم.نکنه اونم سرنوشت منو تکرار کنه.

 

با نوشتن اینهمه خاطره اون حس ها کاملا تو دلم اومدن.حسم اینه من بدم طرف مقابلم بده و بهش خشم دارم،ادمی که منو طرد کرده یا باعث طردم شده،و دنیا بده و دلم فرار میخواد.

۲.فهرستی از موقعیتهایی که احساس اضطراب میکنید اما از آن امتنان نمیکنید تهیه کنید و شکل احساستون رو بنویسید و بعد بدترین اتفاق ممکنه رو بنویسید

من تقریبا تو همه موارد احساس طرد و اضطراب بالا دوست داشتم برم.

خونه مادرشوهرم گاهی اره گاهی نه،بیرون رفتن با دوستای دانشگاهم گرچه حس بد داشتم اما میرفتم دبیرستان هم انگار اره،اونجا مجبور بودم برم مدرسه البته.

با دخترداییم هم همیشه تابستونا باهم بودیم حتی الانم خیلی دوستش دارم و دوستم داره چون هردو میدونیم طرفمون ادم باصداقت و بی شیله پیله ای هست.گرچه یه سری مشکلات باعث شده ما علی رغم میل باطنی ،نتونیم دوست باشیم و منم بعد از مدتها دلتنگی و زجه زدن سر مزار دوستیمون،الان دیگه چندان حوصلشو ندارم.

شکل احساسم تو خونه مادرشوهرم جذاب نیستم،نمیتونم ادما رو سمت خودم بکشم

دانشگاه جذاب نیستم و حرفی برای گفتن ندارم.همشون تو همه چیز از من بهترن

تو دبیرستان حرفی ندارم و از ظاهرم خجالت میکشم و جذاب نیستم 

تو رابطه های دختردایی زیبا نیستم،

و بدترین حالت همه اینها جداشدن از جمع و تنها شدن و نداشتن دوست و همراه هست

۳.فهرستی از جاهایی که استرس دارید و نمیرید و حس بد و بدترین اتفاق رو بنویسید

گاهی خونه مادرشوهرم،حس من بی ارزشم و بدترین اتفاق کسی دلش نخواد با من حرف بزنه

۴.فهرستی از کارهایی که دست به جبران یا ضدحمله میزنید

من سعی میکنم با هوشم دیگران رو تحت تاثیر قرار بدم.چونکه خرده هوشی دارم و درک مسائل اقتصادی برام راحتتره و همین باعث میشه بهتر تصمیم بگیرم.

 

۵. با استفاده از چهار مرحله قبل فهرستی از مسائلی و خصوصیاتی تهیه کنید که باعث میشن شما احساس بی ارزشی بکنید و از دوستان و خانواده بپرسید تا معلوم بشه واقعا عیب دارید یا توهم

باید خون گریه کنم  یا با دمم گردو بشکنم 

الان احساس میکنم هیچ چیز بدی ندارم که بخاطرش احساس بی ارزشی کنم.

در رابطه با هم عروسم من میدونم از نظر معیارهای خودم من ادم بهتری هستم،از هر لحاظ،شاید قیافش یکم بهتر باشه عوضش من اندامم بهتره،اون فقط شوخ طبع تره،اما منم شوخ طبعم اما نه زیاد و نه همیشه و این عیب نیست.اون بخاطر شوخ طبعی انرژی مثبت میده و ادما رو جذب میکنه اما ایا فقط شوخ طبعی باعث جذبه؟

منی که باهاشون روراست هستم،منی که اعتبار بیشتری دارم،مستحکم ترم،زرنگتر و عاقل تر و باهوش تر و دلسوز تر و با درک تر و کمک کننده تر هستم باعث جذب نمیشم؟

از دوستان و آشنایان بپرسید عیب شما در جذب نشدن ،در طرد بودن چیه؟

من عیبی در خودم نمیبینم که نخوام جذب بشم فقط تو رابطه های سه نفره یا پنج نفره یا ...که همه دو به دو میشن من تنها میمونم،شاید چون استرس تنها شدن رو دارم ،خود واقعیم رو بروز نمیدم و میشم یه ادم مصنوعی و جذاب نمیشم.

من چون با کسی از احساسات درونیم حرف نمیزنم نمیتونم از بیرون از خودم با کسی حرف بزنم.جز نسیم که فکر نمیکنم تا این حد از من اگاه باشه

۷و ۸ کارت نویسی کنید

مثلا تا احساس اضطراب کردید روی یه کارت بنویسید الان تله منه که در حال تحریک شدنه و شاید در دنیای بیرون از ذهن این اتفاق نیفتاده باشد

۹،به گروهها بپیوندید.  خود من عاشق شلوغی و جمع و گروهم

۱۰ از موقعیت هایی که احمق و ناشی جلوه میدهید دوری کنید

 

۱۱،در جمع خود واقعی تان باشید

چیزی رو پنهان نکنید عیبی دارید بگید. راز یعنی تنهایی،آسیب پذیریتون رو بیان کنید.

یعنی من الان باید برم تو خونه مادرشوهرم بگم از اینکه تو جمع نباشم و تنها بمونم بدم میاد؟؟؟

۱۲از تقلا برای جبران پرهیز کنید 

مثل اینکه بفهمانید چه ادم موفقی هستید یا یه موقعیت شغلی خوبی دارم و ..

 

 

 

 

 

  • زهره ی روان

نظرات (۷)

  • بلاگر کبیر ^_^
  • زهره به نظرم تو عالی هستی. من هم برای اون کودکی طرد شده ات مردم. اما الان بنظرم که تو خیلی هوشیار و تیزی. اینکه میگی من باهوشم از نحوه ی تحلیل کردن خودت که انقدر ریز و خفنه معلومه.

    نگاه کردن به خود _درست نگاه کردن_ یه هنره. و تو این هنرو داری به نظرم.مهم نیست چند ساله هستی، چه شکلی هستی... در نوع خودت بهترینی و اجازه بده بگم مطمئنم با همین فرمون واکاوی شخصیتی و مطالعه و اتکا به راهنمای درونت قطعا احساسات خیلی بهتری رو میتونی تجربه کنی و از تله هات رها بشی. 

  • زهره بی نام
  • مینای عزیزم،چقدر خوشحالم که کامنت گذاشتی برام و ازت خیلی ممنونم.

    قلبم روشن میشه وقتی یکی بهم میگه تو خوب میشی،

    مخصوصا که اگه بهم بگن تو به زودی خوب میشی.

    بذار الان که مجازیه یه اعتراف کنم

    من عاشق قیافه تو بودم،قبلنا چندتا کامنت گذاشتم برات. به نظرم خیلی جذابی.یه بار یکی از عکسای با حجابت رو گوشیم بود.هرزگاهی نگاهش میکردم.

    چقدرررر دلم میخواست مثل تو باشم.

    تو اون بحبوحه که بسیار احساس زشت بودن داشتم.فکر میکردم طرد شدنم بخاطر زشت بودنمه.اونروزها به مویی بند بودم که سر از تیمارستان دربیارم.شبا خوابم نمیبرد و تلاش میکردم برای خوابیدن و موفق نمیشدم وگریه میکردم. ناراحت بودم نکنه مثل مادرم بشم.یه زندگی تباه شده بخاطر افکارمالیخولیایی.

    اونروزها بود که وبلاگ تو باعث خیر شد و نسیم رو از اونجاها دیدم و بهش پیام دادم و نسیم کمکم کرد

    از نگاه من به عنوان دوست و آشنا عیب تو در طرد شدن و جذب نشدن غیر واقعی بودنته 

    می دونی اون زهر طفلک معصوم کودک و نوجوانی که مادرش و پدرش بهش حس دوست داشتنی بودن ندادن و خیلی بیش از حد باهوش بود خیلی باهوش تر از اطرافیانش می خواست دوست داشتنی باشه میخواست جذاب و خواستنی باشه برای همین با استفاده از هوش سرشارش رفت تو فکر کارها و رفتارهایی که می تونه آدم ها رو دوست داشتنی کنه شروع کرد به محکم شدن ،زرنگتر و عاقل تر و باهوش تر و دلسوز تر و با درک تر و کمک کننده تر شدن تمرین کرد شوخ طبع بشه و الی آخر 

    و همین باعث شد اون دیگه خودش نباشه ... آدمهای غیر واقعی جذاب نیستن هیچ عیبی ندارن که هیچ خیلی هم محاسن زیادی دارن چون سالها تمرین کردن کارها و رفتارهای خوب یاد بگیرن اما دیگه جذاب نیستن 

    چون آدم ها  دارای حس ششم هستن و ارتباطها با تکیه این حس هست و کسی که واقعی نیست هیچ حس خوبی به دیگران منتقل نمیکنن هرچقدر هم حامی و معتبر و زرنگ و عاقل باشه 

    این میشه که هم عروس تنبل تو می تونه ارتباط بهتری برقرار کنه چون تنبلیش واقعیه، شوخ طبعیش مال خودش و از ته قلبه،وقتی ناراحته همه می فهمن ناراحته وقتی خوشحاله همه می دونن واقعا خوشحاله خصلت های بدش واقعیه و خصلت های خوبش هم واقعیه و این حس خوبی به دیگران منتقل میکنه 

     

    پاسخ:
    اره غیر واقعی بودن،شاید نچسب ترین خصلت یک آدم میتونه باشه.من نمیدونم چقدر غیرواقعیم،چون من از بچگی تا الان خیلی فاز عوض کردم،زرنگ شدم تنبل شدم ساکت شدم شلوغ شدم درسخون شدم بیخیال شدم،چون مثلا از یه ادم زرنگ خوشم اومده بعد از یه تنبل،دیدم تنبلی هم بد نیست،یه ادم ساکت دیدم بعد از ادم شلوغ خوشم اومده،
    ولی حالا گذشته از اون ،دیگه الان زیاد نمیتونم عوض شم و خیلی از خصوصیاتم تثبیت شدن.
    با این اوصاف من اصلا نمیدونم من واقعی کیه،من کی واقعی هستم

    جواب سوال یازده که پرسیدی خیر هست آدم نمیره وسط جمع خواسته هاش رو جار بزنه 

    عیبش رو هم لازم نیست بین دیگران عنوان کنه ولی وقتی اون دوتا دارن با هم حرف میزنن تو می تونی بری و سرت رو به کار دیگه ای گرم کنی یا در مورد حرفهاشون اظهار نظر کنی به هر حال نباید اجازه بدی رنج بکشی اما متلک گفتن و تیکه انداختن و تحقیر کردن چاره کار نیست 

    پاسخ:
    اره متلک گفتن کار خوبی نیست،یه روز که عقده هام باز بشن بنظرم یه دلجویی به هم عروس بدهکارم

    تو وقتی واقعی هستی که کاری که انجام میدی باعث رضایت قلبی و خوشحالی پایدار بشه ته دلت ذوق کنی از بابت چیزی که هستی و خصلتی که داری

    حس رضایت باشه حتی اگر اون کار مورد پسند دیگران نباشه  

    پاسخ:
    بهش فکر میکنم،هروقت که احساس کردم خودم نیستم،سعی میکنم دنبال رفتاری بگردم که حس رضایت پایدار بهم بده
  • سایه نوری
  • اولا که من اون کودک زیبایی که توصیفش کردی، تو آغوشم میگیرم..

    بعد هم یه دست محکم میزنم واست.. تو خیلییی باهوش و زیرک و توانایی و این از نوع نوشتار و تحلیلت کاملا مشخصه... 

    آقا فکر کنم باید حرفم رو پس بگیرم، تو به زودی واقعی میشی و شیرینی های واقعی بودن رو میچشی .. (چون گفتم طول میکشه)

    من کیف کردم حسابی از خوندنت... و یاد گرفتم ازت.. 

    اما هم دیگه چشمهام نمی بینه و هم اشکم رو درآوردی حسابی 😅😅😊😊

    میرم و بعد باید بیام دوباره بخونمت از اول و با همه ی نظرات و ... (آخه وقتی اینقدر عالی خودت رو بررسی میکنی، دیگه من حرفی واسه زدن ندارم) 

    تو  زیبایی و من اینو از کلماتت می بینم. 

    نسیم مرسی که زهره رو با من آشنا کردی.. 

    پاسخ:
    وقتی میگی کودک زیبا،انقدر غریبم با این کلمه،که یه نگاه میندازم ببینم کدوم کودک رو میگی،
    یادمه بچه بودیم من و داداشم بغل بابام،بعد پرسیدیم چشمای کدوم یکی قشنگتره،من تو دلم همش میترسیدم نکنه بابام بگه چشمای داداشم،انگار انتظار داشتم که بگه چشمای داداشم،وقتی گفت چشمای هر دوتاتون ،ذوق کردم،ذوق کردم که جلوی داداشم تو این برد و باخت،نباختم،حس اینکه بابام میخواست دل منو نشکنه وگرنه چشمای من قشنگتر نبود ،هنوزم با منه،
    همش پنج شش سالم بود شاید کمتر.
    تو خونه ما هیچکس مادرمو قبول نداره،یه بار گفتم من شبیه مادرم هستم،همه گفتن چرا گفتم چون مثل مادرم بی عقلم،همه خندیدن،شاید ده سالم بود
  • بلاگر کبیر ^_^
  • زهره جان من الان این جواب کامنتمو اینجا خوندم. بذار بهت یه چیزی بگم..‌ ما همه زیباییم. باید این رو درک کنی. چون ما همه از خداییم و کسی که از خداست زشتی نداره. اما بعضی آدم ها چون میذارن سیاهی قلبهای خوبشون رو ببلعه ، زشتی رفتارشون روی چهره شون منعکس میشه و دوست نداشتنی میشن. من فکر میکنم تو اگه خودت رو زشت میبینی چون عاشقانه به خودت نگاه نمیکنی. اون حس بدی که از درون به خودت میورزی توی آینه میبینی. 

    مرضیه ابراهیمی رو میشناسی ؟ دختر اصفهانی که بهش اسید پاشیدن... 

    این دختری که الان نصف صورتش آسیب دیده است . یک چشم نداره.. اما کی میتونه بگه زشته؟؟ زیباست. به تمامی زیباست چون روح قوی و زیبایی داره . 

    بعد هم ، ملاک های زیبایی در جامعه ی ما واقعا کی گفته که درست هستن ؟؟ 

    عکسهای زنهای قاجاری رو دیدی ؟؟ چاق و با موی صورت و اصلا یه وضعی... بعد زمان خودشون زیباترین های دربار بودن. چون اون موقع صنعت مد نیومده بود بینی قلمی و فک زاویه دار و هیکل ظریف و ناخن کشیده و فلان و فلان و فلان رو بعنوان ملاک های زیبایی تو مغز هممون فرو کنه.

    پس ما هممون زیباییم.خودت رو درست ببین. به نگاهت توجه کن و برقی که داره و به مدل لبخندت که منحصر به خودته و لذتشو ببر... 

    پاسخ:
    درکش سخته مینا،اصلا نمیتونم درک کنم که همه زیبا هستن.خیلی که به خودم دلداری بدم اینه که درسته که زیبایی مهمه اما زیبایی تنها چیز با ارزش دنیا نیستند..این جمله رو یادم نیست کجا خوندم اما خیلی با خودم تکرار میکنم.من الان از درگیری با قیافه خودم اومدم بیرون.همینکه چند کیلو وزنم اضاف شد و خوش لباس شدم،حالم بهتر شد.الان یکم در مورد دخترم گاهی البته درگیری فکری دارم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی