منی دیگر

اینجا بیشتر از رنج هایی که میکشم مینویسم

منی دیگر

اینجا بیشتر از رنج هایی که میکشم مینویسم

تله فقدان عاطفه

چهارشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۹، ۱۰:۳۸ ب.ظ

یه بار که داشتم با نسیم حرف میزدم نمیدونم چی گفتم و بحث چی بود گفت اگر همسرت دنیا رو هم به پات بریزه باز تو ناراضی هستی ازش.

کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید رو برای بار دوم دارم میخونم بصورت نکته برداری طور.

کتابی که داره منو توصیف میکنه ،وقتی خصوصیات ادمهای اسیر در تله رو میگه با خودم میگم این کتاب منو زودتر از من شناخته.حتما راهکارها به درد میخوره.دقیقا نمیدونم چقدر عملیه.

نوشته نمیتونی خواسته هات رو بیان کنی و چون طرف مقابل هم خواسته هات رو انجام نمیده چون ازش آگاه نیست،پس تو عصبانی میشی.

یادم میاد سالهای اول زندگیم رو بطور کامل این مدلی زندگی میکردم.هیچوقت هیچی نمیگفتم و همیشه بعد از قضیه میرفتم تو لک و گریه و گاهی دعوا.

یه بار یادمه سالگرد ازدواجمون بود همسرم با دوستاش رفتن مسافرت مجردی.منم نگفتم که دوست ندارم بری،دوستاش پیشنهاد داده بودن که بریم همسر هم قبول کرده بود.تمام روز ناراحت بودم.شب که اومد انقدر ناراحت و عصبانی بودم خوابم نبرد.تا دیر وقت چمپاته زده نشسته بودم و گریه میکردم و تلاش میکردم همسر رو متوجه حال بدم بکنم.همسر خسته و نیمه خواب رو.اما کلامی حرفی نمیزدم.هرچی هم میگفت چته هیچی نمیگفتم.

یه بارم یادمه روزای اخر بارداریم باز با دوستاش رفتن شیراز،انتظار داشتم خودش بفهمه نباید زن پا به ماه رو ول کنه بره .من هیچی نگفتم فقط از قبل از رفتنش تو اخم بودم.باز میگفت چته و من هیچی نمیگفتم.شب سعید نیومده بود و درد زایمان شروع شده بود،وقتی اومد گریه کردم گفتم هیچوقت نمیبخشمت .بعدا دیدم خودش هم گریه کرده بوده وقتی من رفتم تو اتاق معاینه برگشتم دیدم چشماش قرمز بوده.

این دوتا خاطره تلخ میتونست اصلا وجود نداشته باشه اگر من بلد بودم درست رفتار کنم.اگر انتظار نداشتم دیگران بفهمن من چی میخوام.

تو کتاب نوشته خود را اسیب پذیر نشان نمیدهید.شما خشمگین و نیازمند هستید.مدام شریکتان را به اهمیت ندادن متهم میکنید.

چرا چون من تو بچگی به اندازه کافی توجه و آغوش مادرم رو دریافت نکردم .

میگه کودکی خود را مجسم کنید که توجه نگرفتید.من هیچی از کودکیم یادم نمیاد.شاید قدیمی ترین خاطره ام خاطره کلاس اولم بود.بعد کلاس دوم که عاشق بغل دستیم میشدم و تابستون انقدر دلم براش تنگ بود که میرفتم قایمکی بهش فکر میکردم و گریه میکردم.

کلاس سوم با یکی دیگه دوست شدم.دوباره تابستون همون سال انقدر دلم براش تنگ میشد که خیلی وقتا گریه میکردم.یواشکی.خجالت میکشیدم کسی ببینه.شایدم میترسیدم خواهرام مسخره ام کنن شایدم میترسیدم مامانم دعوام کنه.

مورد دوم میگه تو زندگی فعلی تله خودتون رو شناسایی کنید.هرزمان احساس بی ارزشی تنهایی یا پوچی کردید ،هرزمان که احساس کردید این شمایید که همش باید ادم قوی ماجرا باشید،شما باید از شریکتان مراقبت کنید تله شما تحریک شده.در این مواقع به خودتون اگاه باشید تا بتونید طیف های وسیعتری از احساستون رو درک کنید و بعد ببینید تو کجای بچگی یه همچین حسی داشتید.

اینجاش یکم گنگه،خوب من فهمیدم تله تحریک شده و احساساتمو فهمیدم به چه کارم میاد.

راستش من مدتهاست احساس میکنم منم که بار مراقبت از شریک رو به دوش میکشم و معلومه که سالهای اول زندگیمون این بار بیشتر بود،الان که فهمیدم چرا من باید بیشتر دهنده مراقبت باشم سعی میکنم خودمو کنترل کنم.

صدالبته که هم عروسم تو ذهنم میاد.کسی که فقط گیرنده محبت و توجه و مراقبت هست و من بهم میریزم،حسودیم میشه ،خشمگین میشم ،چون مقایسه میکنم.

راه حل سوم اینه که روابطتان رو دوباره ارزیابی کنید ایا طرف مقابل خواسته های شما رو نمیتونه برطرف کنه یا تمایل نداره.اینجا باز یکم گنگم.

من الان با همسر مشکل ندارم به لطف هم عروسم که اینجا قلبم براش پر از عشق میشه ،یاد گرفتم خواسته هامو بگم.قبلنا نمیگفتم خجالت میکشیدم احساس آسیب پذیری میکردم.فکر میکردم دارم خودمو کوچیک میکنم اگر بگم من به آغوش تو نیاز دارم یا بیا پیشم بشین یا هرچی..لعنت ..باز یه خاطره زهرآلود دیگه یادم افتاد.حتی دلم نمیخواد بنویسم انقدر که حسم بده.

الان من احساسمو و خواسته هامو میگم و اونم در حد توانش برآورده میکنه و اهمیت میده.

اما با خانواده خودم و با خانواده سعید همچنان مشکل دارم.خجالت میکشم بگم فلان کار رو برام انجام بدید فلان کمک رو بکنید.نمیتونم غذا درست کنم برام درست کنید و اونا هم یا به ذهنشون نتیرسه یا اهمیت نمیدن یا فکر میکنن من خودم زرنگم و از پس کارهام برمیام کمک نمیکنن.شایدم هیچوقت کمک نخواستم و اونا هم یاد نگرفتن کمکم کنن.انتطار دارم خودشون بیان بگن فلانی بیا کمکت کنیم.و چون نمیگن من ازشون عصبانی میشم.نیازم برطرف نمیشه و من به خشم پناه میبرم.الان که دارم مینویسم خاطرات تلخم با خانواده ها مثل قطار پشت سرهم از ذهنم عبور میکنن.

کاش که میشد یه قلک بسازم و خاطرات خوب رو ،جرینگ جیرینگ داخلش بندازم.

این شعر غزل شاکری چقدر به دلم میشینه.

بعد میگه اصل واحد تو این رابطه ها رو پیدا کنید،الگوی اشتباهشان چیه؟

 

درخواست نکردن.حتی الانم که میدونم بازم سخته بگم.خجالت میکشم روم نمیشه.امروز به سختی به مادرشوهرم گفتم میخوام برم بیرون نمیرسم غذا درست کن.تازه بازم نمیخواستم بگم گفت داری میری بیرون برام یه کارت به کارت انجام بده گفتم باشه .پس میتونی غذا درست کنی.بماند که باز اینجا یکم ناراحتی دیگه بوجود اومد.

یا امشب خونه مادرشوهر دخترم گریه میکرد تشکمون رو با خودمون ببریم.گفتم باشه عمه میاره.من جدی میگفتم،چون دیده بودم هم عروسم خیلی راحت ازشون کمک میگیره اینا هم با رغبت انجام میدن.و من نمیگم و فقط ازشون عصبانی میشم.

اما عمه فکر کرد من اینجوری میگم که دخترم اروم بشه.گفت باشه عمه تو برو خونتون منم تشکو میارم.نمیخواست بیارهlaugh

دوباری که خودمو چلوندم که کمک بخوام با برخورد خوبی مواجه نشدم انگار‌. 

راه حل چهار و پنج میگه از ادمای سرد دوری کنید و سعی کنید رابطه با ادمای گرم رو جدی بگیرید.

خداروشکر که همسرم ادم گرمی هست و مخصوصا که ادم نسبتا سالمی هست از لحاظ روانی.

میدونید چرا چون محبت دیده توجه دیده،مسخره نشده تحقیر نشده،خواسته هاش براورده شده.

به مادرشوهرم اصلا زبون تیز نمیاد.بهش بدجنسی کردن نمیاد.ادم خوش قلب و صلح طلبی هست.ادم بی کینه.

در آخر هم میگه زیاده خواه نباشید و در عصبانیت طرف رو تحقیر نکنید.لایه زیرین خشم،رنج و آسیب پذیری هست.

این تحقیر در عصبانیت هم یکی از فضاحت هام بود که انگار کم شده.البته خیلی کم بود این تحقیره.بعدش خودم عذاب وجدان میگرفتم .

تو جمله لایه زیرین خشم رنج هست دلم برای خودم میسوزه.

اینا رو اینجا نوشتم که تو ذهنم حک بشه و ضمن نوشتن،خودمو هم بیشتر بشناسم و چه خوب که نوشتم

چاره کار من اینه که از دیگران کمک بخوام.

چیزی که نسیم ماهها قبل بهم گفت اما انقدر برام سخت هست درخواست کمک کردن انقدر احساس شرمندگی میکنم که ترجیح میدم اصلا کمک نخوام.

البته اون حس شرمندگی باز خودش یه نقص دیگه هست.

تو این کتای یازده تا تله رو گفته.من چهارتاش رو دارم.تله کمبود محبت،طرد اجتماعی،مطیع بودن و نقص داشتن.

دیروز داشتم فکر میکردم باید از مادر و پدرم ممنون باشم .من از یازده تله مهم چهارتاش رو دارم اونم البته بعضی هاش خیلی شدید نیست.

مادرم با اونهمه رنجی که خودش میکشیده با عشقی که نبوده و رفتار درستی که بلد نبوده با پدرم داشته باشه باز خوب منو بزرگ کرده.

دلم براش تنگ شد.زنگ زدم باهاش حرف بزنم بگم یه مدت بیا خونمون.جواب نداد.

یه کتاب نسیم گفت بخون.

والدین یک دقیقه ای

توش نوشته بود مادرها هم انسانند.

تا اینو خوندم یاد مادرم افتادم،اشکم سرازیر شد .چرا هیچوقت من نفهمیدم مادر منم یه ادمه نباید کاسه کوسه ها رو همش سر اون بشکنم.نباید با تقصیر یا بی تقصیر همش اونو مقصر بدونم دعواش بکنم باهاش عصبانی بشم.نباید ازش انتقاد تند کنم ،نباید تحقیرش کنم.

اما انگار مادر من باید ادم آهنی باشه،۶ تا بچه داره یه شوهر  ۷ ۸ تا نوه هیچکس مادرمو ادم حساب نمیکنه.هیچکس محل به حرفاش نمیده فقط میکوبونتش که این چه حرفیه زدی این چه کاریه کردی. فقط تحقیر و شماتت.

 

 

 

  • زهره ی روان

نظرات (۲)

چقدر این پست خوبه 

منم درخواست کمک نمیکنم بعدش هم عصبانی نمیشم البته چون فهمیدم تا من کمک نخوام کسی کمکم نمی کنه پس از دیگری ناراحت نمیشم اما ار یه وقتی یکی کمک کنه خیلی ذوق میکنم 

منم سختمه همیشه همه کارهام رو خودم انجام دادم و این درخواست کمک نکردنه برام آزاردهنده نیست.

کتابه رو باید بخونم 

هممون بالاخره چندتا تله هست که توش گرفتاریم و باید رها بشیم چقدر خوبه که تو داری خودت رو واکاوی میکنی ...

 

 

پاسخ:
میخوام همه تله هایی که توش گرفتارم رو اینجا بنویسم.هم واکاوی ذهن میشه هم راه حل هاش تو ذهنم میمونه هم یه جور خلاصه نویسی و هروقت بخوام برمیگردم بهش.الان دارم تله طرد اجتماعی رو میخونم.چقدر خیلی جاهاش منم
  • سایه نوری
  • زهره عجب پستی بود؛ عالییییی بود دختر.. خیلییی خوشم اومد

    منم کمک نمی گیرم... شاید تازگی و اندک فقط از همسرم..‌ اما خب اونقدرهام عصبانی نمیشم انگار، نمیدونم باید فکر کنم بهش.. باید بخونم این کتاب رو.. یعنی خیلییی وقته میخوام بخونمش و نشده.. 

    آفرین بهت.. منی که سخت گریه م میگیره، چرا تو این پست تو  گریه م گرفته حالا؟؟ !! 😅😅

     

    کتابی که پست قبلی تو نظرات یه جمله ازش  گفته بودی چیه؟ 

    پاسخ:
    شاید چون هرآنچه از دل براید بر دل نشیند.
    این حرفها خصوصی ترین و عمیق ترین لایه های وجودی منن.نزدیکترین حرفها برای توصیف حالم و قلبم
    زندگی خود را دوباره بیافرینید
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی