منی دیگر

اینجا بیشتر از رنج هایی که میکشم مینویسم

منی دیگر

اینجا بیشتر از رنج هایی که میکشم مینویسم

چرا من انقدر خودمو بد میبینم

دوشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۹، ۰۷:۲۲ ب.ظ

امشب  خونه مادرشوهرم بودم.حالم بشدت بد بود،دلم میخواست بیام بیرون هم شرایطش نبود هم احساس میکردم دارم فرار میکنم از حس واقعیم،باید ببینمش و بشناسمش.

هم عروسم بود خواهرشوهرم بود.

من تو جمع بیش از دونفر نمیتونم باشم،مشکل دارم تو برقراری ارتباط،همش حواسم به اینه که ایا موقع حرف زدن با من حرف میزنه یا نفر سوم،حواسش به منه یا نفر سوم،

توی جمع نیستم و بیرون جمع تو دهن خودم دارم رصد میکنم.

حال بدم از اونجا شروع شد که حس کردم توجه ها به سمت من نیست.هم عروسم با خواهرشوهرم حرف میزد اونم قاعدتا با اون.

منم نمیتونم برم قاطی جمع،نمیتونم از یه جا سرنخ حرف رو بگیرم و ادامه بدم،اون حس من بدم به من محل نمیذارن اومده بود سراغم.

به خودم میگم ایا تو جمع خواهرای خودمم همین حس رو دارم میبینم نه،چون فقط رصد نمیکنم،حرفی باشه میزنم نباشه گوش میدم .مهم نیست توجه بگیرم یا نه،حس طرد شدن ندارم.

چرا اینجا این حس رو دارم.

همین حال بد باعث باقی حال بدهای دیگه ام میشد.مثلا مادرشوهرم حرفی زد که حالت عادی شاید بد نبود اما من بهم برخورد.دعوای بچه ها رو اعصابم بود.تحمل کوچکترین چیزی رو نداشتم.دلم میخواست حرفمو سر هم عروسم خالی کنم،

چرا واقعا،به من چه بلند نمیشه به شوهرش غذا بده مادرشوهرم بلند میشه و من حرصم میگیره و دلم میخواد بهش حرف بزنم،تیکه بندازم.

چون پشتش خشم بود.

بعد تیکه رو انداختم به شوخی،خودشم میخنده،هیچی بهش برنمیخوره،حالش خوبه،از خودش و حتی کارهای زشتش ناراحت نمیشه و همینم باز عصبیم میکنه.باز عصبی.

به من چه اون یکی،یا درست یا غلط به خودش مربوطه و مادرشوهر،چرا من وظیفه ام میدونم حالی کنم که کارش بده

چون من حس بدم رو دارم و تلاش میکنم اونو تخریب کنم تا حالم خوب بشه.

چون از اینکه میبینم انقدر راحته و راحت شوخی میکنه و جو رو عوض میکنه و راحته و حالش خوبه و عقده نداره حرصم میگیره.دوست دارم مثل من باشه.

یاد دوسال پیش افتادم.دوسال پیش که تا مرز دیوانگی رفته بودم از شدت افسردگی،بخاطر همین افکار بود.

فکر کن چه جهنمی بوده زندگیت وقتی صبح تا شب و هرروز زندگیت تلاشت و فکرت این باشه مورد توجه باشی،مجلس آرای بلامعارض باشی،بهتر از هم عروس باشی.

میدونی ناراحت شدم.

فکر میکردم تو این دوسال بهتر شدم الان میبینم فقط شرایطش نبوده ،من همون منم.هیچ پیشرفتی نکردم.گره ای از من باز نشده و نمیدونم چکار کنم که دوسال دیگه هم باز رو همین پله نباشم

 

  • زهره ی روان

نظرات (۵)

این که دلت میخواد چطوری باشی مرحله اوله 

حالا باید بررسی کنی ببنی اون جا که میگی حالم بد میشه منظورت چیه 

اون حالهای بد رو با دقت ببین یعنی چی؟

اینکه عصبی میشی.. یعنی چی؟ لجت در میاد؟ 

اون موقع که حالت بد میشه در دورنت چه اتفاقی می افته دقیقا 

حست رو بررسی کن و بعد اثرش رو روی جسمت ببین و بررسی کن ببینیم دقیقا اون موقع که عصبی میشی چه اتفاقاتی توی جسمت می افته گر میگیری؟ خشمگین میشی چیه؟

بعد بگرد پیدا کن ببین تو دوران کودکی چه زمانهایی اینطوری میشدی؟ 

یا این حس و حالها دقیقا از کی پیدا شدن 

الان چیزی که من در مورد تو تو این مدت متوجه شدم و این که حالت بهتر نمیشه اینه که تو یه آدم متعصب هستی که یه سری باور و اعتقاد داری که سفت و سخت بهشون چسبیدی و حاضر نیستی تغییرشون بدی فکر میکنی خیلی درستن در حالیکه اشتباه محض هستن 

من نمی دونم چند سال باید رو خودت کار کنی یا چند تا کتاب باید بخونی تا متوجه بشی چیزی که تو فکر میکنی غلطه اما می دونم این افکار اشتباه تو اونقدر با تار و پود تو عجین شده که برای کندنش از خودت جهاد اکبر می طلبه 

ولی خب کسی که فکر میکنه درسته و خیلی هم عمیق باور داره که درسته به راحتی نمی تونه تغییر کنه تو اول باید بپذیری که افکارت و قضاوت هات به شدت غلطه 

 

پاسخ:
این دو روز به حرفت فکرمیکنم تا اینکه امشب دوباره تو همین کتابه خوندم :
شما اگر منطفا قبول کنید که فکرتون اشتباه هست انقدر حسشون قوی هست که منطق نادیده میشه.
بسی غمگین شدم از اینکه معلوم نیست من کی خوب میشم.چند سال دیگه،با چند تا کتاب.
راستی تو این پست کدوم قکر من غلط بود

اونجا که گفتی هم عروست از کارهای زشت خودش ناراحت نمیشه 

این فکر تو غلطه چون ممکنه کار اون فقط از نظر تو زشت باشه و از نظر خودش نباشه اینکه من بشینم و اجازه بدم مادرشوهرم تو خونه خودش از پسرش پذیرایی کنه حتی اگر دائمی هم باشه زشت نیست پسرشه چه اشکالی داره؟

 

چیزایی که تو فکر میکنی زشتن گاهی اصلا زشت نیستن و بعد تو توقع داری دیگران هم مثل تو فکر کنن و زشت بدونن 

پاسخ:
آخه اینا با هم تو یه خونه زندگی میکنن و مهمون مادرشوهر نیستن که همخونه هستن فعلا و مادرشوهرمم مجبوری بلند میشه،یعنی اون خودشو میزنه به کوچه علی چپ این بنده خدای مظلوم بلند میشه.درجایی که اون جوون و سالم هست و این مریضه.چطور زشت نیست واقعا
  • سایه نوری
  • ببین من اول فکر کردم عروس داری،، بعد گفتم چند سالشونه یعنی .. بعد آخرش فهمیدم هم عروس همون خانم برادر همسرته ... 😊😊😅😅

    به نظرم اول اینکه فکر نکن این موارد فقط مال توئه؛ همه مون پر از کمبود و آسیب پذیری و ... فلان هستیم. حالا با شدتهای مختلف و به عناوین متفاوت و با موارد متنوعی دست به گریبان بودیم و اسیر.. اما میشه آزادتر بود.. 

    بعد بدون اینکه فکر کنی آدم مهمی هستی( ببین از این جمله منظورم نیست که ماها آدمهای بی ارزشی هستیم؛ نه اصلا.. منظورم اینه که من مهمم پس از هرآدمی باید توقع داشته باشم، من حقم، من درستم، همه اونجور که من میخوام باید رفتار کنن، همه رنجهای دنیا مال منه و... ) بدون اینکه اهمیتهای الکی و پوچ واسه خودت بسازی، صادق باش و بشین روبه روی خودت .. با خودت حرف بزن.. و زیاااد بنویس.. زیااد.. 

    بعد این مسیری که پا توش گذاشتی سخته .. هرگز واسه رسیدن عجله نداشته باش و بذار به وقتش رخ بده. اصلا رسیدن چیه .. ما فقط در گذریم.. 

    و اینکه بیکار نباش و بیکار نمون.. چه کاری رو دوست داری.. کار کن و فیلم ببین ، کتاب بخون،، به خودت توجه کن و اونقدر عشق بده به خودت و کارت که جایی واسه یک سری چیزها نمونه..‌

    و کار کردن و زندگی کردن رو نذار واسه بعد، واسه وقتی بهتر شدی، واسه وقتی باورهات از نو شکل گرفت.. 

    و اینکه با قدم های خیلی کوچک شروع کن همه چیز رو؛ بررسی باورهات رو، کشف خودت رو، دیدن خودت رو، توجه به درونت رو، یا هرچیز دیگه رو.. شکستن و از نو ساختن درد داره و مسئولیت پذیری میخواد.. مسئول این اوضاع تویی؛ بچسب بهش.. انگشتت رو روبه روی خودت بگیر نه مادر شوهر و فلانی.. 

    سوالای خوب از خودت بپرس، نقاد مهربونی باش در حق خودت، چرا میخوای آدمها باهات حرف بزنن؟؟ و نگاهشون تو مجلس به تو باشه؟ و ... بعد اگر همه ی اینها شد، میخواد چی بشه؟ بعد که همه با تو حرف زدن، چی میشه؟؟ چقدر مهمه اصلا.. اینکه آدمها تاییدت کنن چی بهت میرسه تهش؟ 

    و قبل همه ی اینها رابطه خودت با خودت چطوره؟ با خودت و زمانت چه میکنی؟ اون عشق و توجه و احترام و پذیرفتنی که از بقیه میخوای، خودت به خودت دادی؟ تنهایی هات چه شکلین؟ 

    خلا درونت چیه؟ چه شکلیه؟ از کجا می یاد.. دیدت رو وسیع کن.. بزرگ ببین.. بگذر از رفتار دیگران با خودت و بچسب به رفتار خودت با خودت.. 

    اگر فعلا عشقی نداری که به خودت بدی، فکر کن یه آدم مریض، یا نیازمند یا هرچیزی هستی.. به خودت مراقبت و محافظت و توجه بده فقط.. حتی شده کم.. 

    من بقیه پستهات رو نخوندم هنوز.. به مرور هروقت حرفم بیاد و حرفی داشته باشم، میام جانم.. 

    اگر بخوای و کفش آهنین بپوشی و سربالایی رو تاب بیاری و عجله نداشته باشی، روزهای روشن و شیرینی در انتظارتن.. من عاشق  خودریزی و خود سازیم.. توام مزه ش بره زیر دندونت عاشقش میشی.. 

    پاسخ:
    سایه عزیزیم،اخ سایه عزیز باور نمیکنم تویی که اومدی با من حرف میزنی،نمیدونم اشکام چی میخوان ازم.

    اگر نسیم نمیگفت نه وبلاگ میزدم نه حتی بلد بودم چطور تو رو با خودم آشنا کنم.
    روی جمله ی اگر عشقی نداری فعلا فقط مراقبت کن وایسادم.باید از خودم مراقبت کنم اما سایه من حتی مراقبت هم بلد نیستم،من خودمو در اعماق وجودم یه ادم دم دستی و جان فدا میبینم.منیتی وجود نداره.وقتی نسیم هربارمیگه به خودت احترام بذار،من انگار اولین باره میشنوم،انقدررر غریبم با این رفتار که هربار یادم میره ،یا اصلا نمیدونستم تو فلان رفتارم احترام به خود یعنی چه،
    غریبم سایه با منیت خودم،با خود خودم،من انگار دنیا اومدم که تلاش کنم برای راحتی و آسایش اطرافیانم
  • سایه نوری
  • آقا من الان نظرات نسیم و جوابهای تورو تو این پست خوندم.. منم زشتی تو رفتار  اونا ندیدم.. اصلا اینکه اینا چرا رفتار اونا اینقدرر به چشم تو میان مهمه .. ول کن اونا رو .. چرا به چشمت میان؟ چرا محبت یکی به یکی دیگه بده به نظرت؟ 

     

    بعد ببین اصلا کاراشون زشت و بد و بدترین.. به من و تو چه ربطی داره؟؟ اونا نه نظری خواستن از تو و نه هیچی.. هرکس میتونه هرجور خودش میخواد زشت و زیبا رفتار کنه .. سوالای خوب از خودت بپرس، و جوابهای صادقانه به خودت بده بدون زیادی حق و خوب و مهم دونستن خودت.. و بد و ناحق کردن بقیه.. 

     

    پاسخ:
    نمیوونم سایه،فکر میکنم بخاطر اینه که من خودم کمک نمیگیرم من از ترس بی احترامی از ترس قضاوت شدن از ترس تایید نگرفتن ازشون،خودم کارهامو میکنم ،مخصوصا بخاطر اینکه میگم خوب زشت نباشه یه وقت،اونوقت اونی که مثل من رفتار نمیکنه اما بازخورد منفی هم نمیگیره حسادتم رو برمی انگیزه،مقایسه میکنم،عصبی میشم و حسودی میکنم.فکر میکنم همه باید مثل من رفتار کنن.درست همونیه که من رفتار کردم و غیر از این باید توبیخ یا تنبیه بشه تا من جیگرم خنک بشه یا فکر نکنم کارم بی ارزش بوده یا فکر کنم کار خوبم به چشم اومده.
    پس من چون خودمو درست میدونم و رفتار یکی دیگه رو غلط،احساس بی عدالتی میکنم وقتی میبینم هیچ فرقی بین من و فاعل کار بد نبوده و احساس کار بیخود کردن میکنم و عصبانی میشم.
    سایه کاش یکی میتونست اینو به من حالی کنه که اصلا به من چه،حتی مغزم و منطقم هم از پس قلبم برنمیاد،همه حس ها از قلبم بلند میشن .
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی