دوباره دعوا
دیروز به همسرم گفتم یه مرغ بگیره تا برای بچه ها کباب کنم،نرفت،گفت سرم شلوغه،گفتم یک ربع کاره مگه چقد طول میکشه.
پسرم برای شام برنج خالی خورد،مرغشو نخورد،دلش کباب میخواست.گفتم برای ناهار فردا حتما برات درست میکنم.
امروز صبح به همسرم گفتم برو یه مرغ بگیر،گفت نمیتونم،خودت بگیر،بعدم ادامه داد مگه چکار میکنی،یعنی مراقبت از دوتا بچه انقدررر سخته،
گفتم تو که میگی صورتت همیشه خسته هست،لابد یه کاری میکنم که خسته ام،میگه نمیدونم،حتما سرت تو گوشیته خسته میشی🙄🙄🙄
پس زنای مردم چکار میکنند.
گفتم انقدر کار میکنم،یه نفر باشه قدر بدونه هم خوبه،
نمیدونم چی گفت در ادامه همون پس زنای مردم چکار میکنن،گفتم والا زنای مردم،کاراشون رو شوهراشون میکنن تازه نازشونم میکشن،
میگه من کار به باقی مردم ندارم فقط مادرمو میبینم.
یعنی لحظه لحظه با این حرفهای چرندش منو بیشتر عصبانی میکرد و به مرز از کوره در رفتن میبرد.
میگم مادرت دوتا بچه کوچیک داره که روزی چند بار ببره باسنشون رو بشوره،
میگه چهارتا داره تا همین پانزده بیشت سال پیش میکرد،بچه کوچیکشون ۲۵ ساله هست،شر و ور میبافه که بازنده نباشه
میگم اون زمونه فرق میکنه،اونموقع که مامان تو فقط چهارتا باسن میشست مامان من ۶ تا بچه داشت،کار خونه داشت،درامد هم داشت،میگه اره دیگه همون زنا،کی بابات اومد یه چایی دم کرد برا خودش ،همیشه بلند صدا میزنه فلانیییئ بیا چایی دم کن،
من دیگه اصلا افسار از دستم دراومده بود،به جای بیخودی رسیده بودیم،داد زدم بسه دیگه بسه دیگه،
یکم تازه با غضب نگاهم میکنه،احتمالا تو همون فاز مردای قدیم بوده،منم بلند شدم رفتم تو اتاق،داشتیم صبحانه میخوردیم،
بعد میگه تازگیا یه قهر کردنم یاد گرفته.
الان گریم میگیره،اشکام دارن سرازیر میشن که چی دلم میخواد و زندگی واقعیم چطوره،یه ذره توجه و ناز کشیدن توش نیست،
بهم میگید مسئولیت قبول کن،خوب من الان از همه زنهای شهر اینا بیشتر کار میکنم قدر میدونه؟
مسیولیت چی رو قبول کنم،بازم خودمو بندازم زیر کار تا اون بیشتر حس مردسالاری بهش دست بدی،سری بعد بنظرم متو با مادربزرگش مقایسه کنه،
راهش اینه که کار رو یا خودم انجام بدم یا بیخیال شم؟
پس اون چی،پس اینجوری هرروز من بیشتر کارها رو انجام میدم و اونم فکر میکنه فقط وظیفمه،
کاش بهم گفته بودم کی مادرت میره دم مرغ فروشی،کی هر وقت بابات لنگ باشه مادرت از فامیلش براش پول قرض میکنه،
ماشینش خراب شده بود از جایی که تیور هم نمیکردن،رفتم ۲۰ ملیون وام گرفتم،چشمای همشون گرد شده بود که چطور تونستم،من همه رو میتونم مجاب کنم جز همسر خودم رو انگار.
بعد مادرش به زور دست چپ و راست رو تشخیص میده،یه شوت به تمام معناست،تمام اظهار نظرهاش باعث یه شاخ روی سرت میشه،تازه باباش از سر کار میاد لباساشد خودش میشوره،
نمادرش برای بچه هاش زیادی فداکاره و میخواد من برای اون،مثل مادرش برلی بچه هاش باشم.
انقدر عصبانیم،دلم میخواد بیاد نازمو بکشه،دلم میخواد همه حرفهامو بهش بزنم اما دتم نمیخواد بهش زنگ بزنم،حتما الان میگه وقت ندارم،
همه پولی که داره باهاش کار میکنه رو من از خواهر برادرم براش قرض گرفتم کاش یه ذره قدر بدونه
وقتی میگید تو ۱۰۰ درصو مسئولی یاد اون اسبه تو قلعه حیوانات میفتم
- ۹۹/۱۰/۲۷
کارهایی که از صبح تا شب انجام میدی رو اینجا لیست می کنی برامون لطفا؟
می خوام ببینم کارهایی که من می کنم کمتر از تو هست یا بیشتر؟
چون می دونی همسر من از لحاظ جثه ای هم اندازه خودم هست و یکی دو کیلو وزنش از من کمتره و زور بازویی نداره و ما کارهای مردونه خونمون رو همیشه یا با هم انجام میدیم یا از یکی کمک می گیریم
خریدها رو هم همیشه خودم انجام میدم اتفاقا پنجشنبه صبح هومان هوس فسنجون کرد مرغ نداشتم رب و کره بادوم زمینی رو بار گذاشتم لباسش رو پوشوندم دوتایی با هم کیف کنان رفتیم مرغ خریدیم اومدیم فسنجون درست کردم و با هم کیف کردیم تو مسیر سبزی خوردن هم خریدیم و اومدم سریع پاک کردم تا به ناهار برسونم همسرم ختی متوجه نشد که ما مرغ نداشتیم و تو کیف کردن ما برای مرغ خریدن شریک نبود فقط اومد نشست فسنجون رو با سیزی خوردن تازه خورد و کیف کرد.