اضطراب
دیروز رفتیم خونه جدید رو شستیم،بی نهایت کثیف بود،انقدری که چربی های اشپزخونه رو باید با کاردک جمع میکردی .
صاحبخونه زن خوش برخورد و راحتیه،قرار داد رو هم خودش با همسرم بسته،شوهرش انگار معتاده و هیچ کاره،به همسرم پیام داد بیا کمک و همسرمم کارش رو تعطیل کرد و رفت،چون توانایی نه گفتن نداره،تا ساعت دوازده شب داشت کمکشون میکرد،چون زنه نمیخواست پول بده کارگر بگیره و میخواست از اطرافیان کمک بگیره،وضع مالیش هم خوب بود،هرچی باشه یه اپارتمان داره.
دیروز همسرم گفت پیام داد گفت خونه خیلی کثیف بوده،همسرم میگفت دوتا شکلک که دست میذاره روی چشمش براش فرستادم.
اونموقع اصلا عادی بود بنظرم،
بعدش فکر کردم من انگار ناراحت میشم با همه صمیمی و گرم رفتار میکنه
فکر کردم باید احساسم رو باهاش درمیون بذارم ،مدتهاست فکر میکنم باید بهش احساسمو بگم اما جور نمیشه،شرایط مناسبی که حرفمو قبول کنه نه گارد بگیره و بچه ها هم نباشن.
توی جاده همینطور که داشتم فکر میکردم باید باهاش حرف بزنم برای خودم داستان درست کردم،این زن زن راحتیه و دلش میخواد از ادما کار بکشه،همسر منم هم مهربونه هم روش نمیشه،شوهر زنه معتاده و بار زندگی روی دوش زن هست،زن سالها تو ترکیه بدون شوهرش با بچه هاش زندگی میکرده،حالا یه زن خونه دار چرا اونجا زندگی میکرده شوهرش اینجا نمیدونم.
نکنه بخواد فلان کنه بهمان کنه
از صبح که بلند شدم اضطراب عجیب و زیادی تو دلم پیچیده،نوشتم،حموم کردم،ذهنم ازاد نمیشد،تو دفترم نوشتم چون ذهنت قصه بافته قلبت خطر رو جدی و قریب الوقوع دیده،داستانهای ذهنت هم مثل همیشه میتونن دروغ یاشن.
سعی میکردم حواسمو به الانم بدم،به لباس پوشیدنم،به جمع کردن وسایل،چندان موفق نبودم،گاهی اضطرابم بحدی میشد که دلم میخواست بشینم روی زمین.
گفتم بیام بنویسم،اینجا،امیدوارم اینجا بتونه بهم کمک کنه.
تو اوج اضطرابم یه عکس از یک مادر مجرد دیدم،فکر کردم چقدر دلم نمیخواد با اضطراب همیشگی زندگی کنم،چقدر دلم میخواد برم از این زندگی پر از اضطراب.
باید چکار کنم
با همسرم حرف بزنم
مشکل از منه باید خودم خودمو درمان کنم
مشکل از همسرمه و باید باهاش حرف بزنم یا به رفتن فکر کنم،قضیه فقط راحت بودن همسرم نیست،سالها پیش دیدم با دختری چت میکنه
بعد از اون هم چندبار دیدم اما گفت چیزی نیست،تو گروه بودن و فلان و بهمان
- ۰۰/۰۱/۳۰
من در این رابطه نمی تونم به تو کمکی بکنم چون درکی از این قضیه ندارم
شوهر من شاگردهای زن و دختر جوون داره که با همشون خیلی صمیمی و راحته
همکارهای زن داره که چون سالهای طولانی باهاشون کار می کنه خیلی صمیمی هستن تا قبل از کرونا هم با هم اردو می رفتن همکارها زن و مرد بازی میکردن شوخی میکردن و خوش می گذشت بهشون
هیچ حس ناخوشایندی که ندارم هیچ از اینکه همسرم مهربون و با صفا هست و با همه زن و مرد یکسان برخورد می کنه خوشحال هم هستم
شاید چون از جایگاه خودم تو زندگی همسرم مطمئنم به خودم اطمینان دارم که برای زندگیم کامل هستم و اگر لغزشی صورت بگیره اشکال از من نیست و اگر خدای نکرده این اتفاق بیفته من ضرر نمی کنم همسرم با از دست دادن من ضرر میکنه
البته هیچوقت حتی به این چیزها فکر هم نمی کنم الان که دارم برای تو می نویسم داره به ذهنم میاد
که در چه صورت پایه های زندگی زناشویی من می لغزه
فقط وقتی خودم با چشم های خودم همسرم رو با یک زن تو رختخواب ببینم
من قبلاها بهم خیانت شده ولی هیچ وقت از خیانت نترسیدم چون کسی که بهم خیانت کرد با از دست دادن من به باد رفت و ضرر کرد و من بعد دوباره زندگیم رو خیلی عالی و بهتر از قبل ساختم
احساس نیازی نمی کنم که کسی غیر از خودم باید از زندگی من و خودم و روابطم مراقبت کنه و هیچ وقت دغدغه اش رو نداشتم
در مورد تو هم غیر از توهماتت و خود آزاری شدید چیزی نمی بینم