قدمهای کوچک ۴
امروز بعد از غذا درست کردنم و قبل از رسیدن همسرم،رفتم حموم،انگار بی اجبار و بدون اگاهانه بودن،دلم میخواست حوصله و وقت بیشتری برای شستن خودم بذارم.با حوله نو ،خودمو خشک وردم،لباس نو پوشیدم.حالم خوب بود.با پسرم کلی شوخی کردم.بهش گفتم بیشتر حس میکنم دوستمی تا پسرم.بغلش کردم،و چندین بار سر به سر هم میذاشتیم و همدیگه رو اذیت میکردیم و میخندیدیم.
ذوق زیادی داشتم برای اومدن همسرم.وقتی رسید و بعد از دیدنش،و بعد از غر زدنش و عصبی بودنش بخاطر خرابکاری بچه ها،تو خودم رفتم.
بی نهایت خسته بودم ،بعد از ماهها تصمیم گرفتم اب بخورم،به صدای اب گوش کردم،به خوردنش،به خنک شدن حلق و نای و ...
بعد فکر کردم چرا تو خودم رفتم،دیدم خودم نبودم.
اون ذوق و شوقی که برای اومدنش داشتم رو ابراز نکردم،تخلیه نکردم و چون نه ابراز دلتنگی کردم و نه توجه و دلتنگی و واکنشی دیدم،تو ذوقم خورده بود،بخاطر همین تو خودم بود،یه حس سرکوب شده داشتم.
اما امروز بطور کلی خوبم،بعد از ۱۶ ۱۷ روز.
هنوز چندان نمیتونم با مساله ۱۰۰ درصد مسئولیت خودم کنار بیام.
سایه بهم گفت میز شکسته رو اعصاب توعه ،حالا که همسرت درست نمیکنه یا خودت درست کن یا بذار گوشه و زندگیتو بکن و از فکرش بیا بیرون.
امروز فکر کردم اگر این فکر رو بپذیرم،پس الان نباید نسبت به مساله واکسن کرونا هیچ کس واکنش نشون بده،
حالا که اون اجازه ورود واکسن نمیده،ما یا باید خودمون برای واکسن اقدام کنیم که نمیتونیم یا کنار بیایم که باید مرگ خود و عزیزان و هموطنان و بی گناهان رو بپذیریم.
اصلا اگر اینطور فکر کنیم هیچوقت در طول تاریخ کسی علیه ظلم اقدام نمیکرده ،درسته برداشت من از حرف شما؟
- ۹۹/۱۰/۲۶
سلام دوست عزیزم، امیدوارم حالت خوب باشه.
ما یک مسابقه نویسندگی برگزار کردیم و با توجه سبک زیبای شما در نویسندگی از شما دعوت میکنیم در این مسابقه شرکت بفرمایید.
کسب اطلاعات بیشتر در vigan.ir/contest