نتوانستن
دو هفته هست خونه مامانم هستم.تو این دوهفته هم دلم تنگ شده بود برای همسرم هم بی نهایت قدردانش بودم.
مخصوصا این دامادهای گل و بلبل رو میدیدم.
قصد داشتم یه کادو هم برای مادرشوهرم بگیرم و بهش بگم ممنونم از اینکه پسر سالمی تربیت کردی.و چون پسری که تو بزرگش کردی برای تولد من ،نهایت کاری که از دستش برمیومد رو انجام داد منم دلم میخواد برای تو جبران کنم.چون تو تربیتش کردی.
حالا شایدم نمیگفتم همه حرفها رو،از ترس پررو شدن اما از یه طرف هم میگفتم بهتره صادقانه رفتار کنم.
الان همیر اومده.
فکر میکنید وقتی همو دیدیم چکار کردیم،دلم براش پر میکشید اما فقط گفتم خوبی،اونم نمیدونم چی گفت.
بعد از اونم خیلی عادی،فقط اون از جریان شکستن سر دخترم پرسید..نه من گفتم تو چطوری،حالت چطوره،نه اون بهم گفت حال دلت چطوره.
غمگین بودم از اینهمه خودسانسوری،انگار فقط دوتا هم خونه ایم.انقدررر خودمو سانسور کردم همه جا که فقط تو خلوت خونمون گاهی میتونم خودم باشم.
بعد عصری حرف رسید به برادرشوهرم و جاریم.
شوهرم یه نیسان داره برادرش سرش کار میکنه درامدشم نصف نصف.
الان چند ماهی هست که حتی قسطی وامی که من با کلی دردسر گرفتم تا خرج تعمیر نیسان بشه رو هم از جیب همسر میده.یعنی برای ما همون ماهی هفتصدم نداره.اگر چیزی در بیاد برادرشوهرم برمیداره بعنوان راننده.از اول یه حقوق ثابت بابت راننده بودنش درنظر گرفته بودن،
فکر نمیکنم چیز زیادی از نیسان عاید برادرشوهرم بشه،بعد شنیدم میخواک اسباب کشی کنن.تو همین دو هفته که من اینجا بودم،گفتم چقد گفتن ۳۵ تومن.از کجا ،وام گرفتن
قسطش تقریبا ماهی دو تومن میشه.
گفتم میتونه از نیسان قسطش رو دربیاده.درامدش از نیسان کفاف خرج و مخارجش رو میده ،گفت نمیدونم.ولش کن،زن ذلیله،معلوم نیست چکار میکنن.
چند دقیقه بعد گفت خودم کار خوب میکنم که اختیارمو نمیدم دست زن.
من از قبلش بابت اینکه انقدر بهش نیاز دارم و نمیتونم ابراز کنم و چرا رابطمون اینجوریه غمگین بودم.اینو گفت دیگه نزدیک بود اشکم دربیاد.
خودمو کنترل کردم.
گفتم خوشبحالت که اختیار زندگیت رو نمیدی دست زن یا خوشبحالت که زن تو ،مثل اون زن نیست.(جاریم بی نهایت ولخرج و بریز بپاشه.کل زندگیشون حول این میچرخه که چه کاری دوست دارن انجام بدن و چکار کنن باکلاس و شیک باشن که بعدش پز بدن.برادرشوارم ادم عاقلی بود،قبل ازازدواجش ماشین داشت،در شرف خونه خریدن بود،چنان هم عروس همه اینا رو به باد داد که امسال پول نداشتن بذارن رو رهن خونشون،مجبور شدن بیان چند ماه خونه مادرشوهرم تا خودشون طبقه بالا رو با وام و اینا بسازن.حالا در حین خونه ساختن ،دوباره وام گرفتن که برن مستاجری فقط به این دلیل که جاریم میگه دوست ندارم اینجا زندگی کنم ).
اینو که گفتم،گفت اون که اره ولی منم اختیار خیلی چیزها رو دست تو نمیدم.
خیلی درد داشت برام این حرف.
درسته من الان خونه دارم و درامدی ندارم اما سالهای اول زندگیمون و مخصوصا قبل ازدواج سهم من تو پول دراوردن و تو قتصاد بیشتر بود.از قبل از ازدواجم پس انداز داشتم.حقوقم از همسرم بیشتر بود،همونموقع میتونستم دماغمو عمل کنم،کلی کار باهاش بکنم اما فکر کردم پولمو جمع کنم برای خونه،نمیدونید من چقدرررر زور زدم برای صاحبخانه شدن و شدیم.در جایی که همسرم بسیار نابلد و ناشی بود تو مسائل اقتصادی.مثلا وام گرفته بودیم رفته بود بندر با دوستاش ،همه وام رو خرج کرده بود.
بعد در اخر هم خونه رو فروختیم و همسرم با ندونم کاری پولشو به باد داد.
الان خداروشکر دیگه حساب کتاب دستشه و من خوشحالم که از اون ناشیگری دراومده و فکر میکنم از مصاحبت با من و خانواده ام و فامیلم،انقدر رشد کرده.
اما میاد بعدش این حرفو میزنه و زورم میاد.ناراحت شدم
پناه اوردم به وبلاگ
چقدر خوبه اینجا رو دارم.
- ۹۹/۱۰/۱۲
من اگر بودم در جواب همسر میگفتم اگر اختیار زندگی رو داده بودی دست من که الان وضعت خیلی بهتر بود لااقل اون خونه و اون وامه رو هم از دست نداده بودیم و الانم شرایطمون خیلی بهتر از اینی بود که هست :)
میشل اوباما تو خاطراتش میگه یه بار با باراک رفته بودن رستوران و پیشخدمت اون رستوران خواستگار قبلی میشل بوده
باراک بهش میگه اگر به خواستگاریش جواب مثبت داده بودی الان همسر یه پیشخدمت بودی نه یه رییس جمهور میشل حاضر جواب میگه نه اگر همسر اون شده بودم اون الان به جای تو رییس جمهور بود
جوابای اینطوری تو آستین داشته باش قبل از اینکه به ما بگی باید به همسرت میگفتی که اگر من نبودم تو الان همین خونه رو هم نداشتی ولی خوشحالم که بعد از به باد دادن وام و پول خونه بالاخره یاد گرفتی چطوری پولت رو مدیریت کنی
توهم می زنن این آقایون گاهی
باید روشنشون کرد
والا